2777
2789
عنوان

ترسناکترین تجربه های ماوراییتونو بیاین بگین

| مشاهده متن کامل بحث + 6613 بازدید | 481 پست
یا خدا نترسیدن شاید خون اشامه واقعی میبود و وحشی ؟ 😐😂

😂😂دروغ چرا یک چندبار منم گوش دادم 

بعد عللائمش میگفت شب صدا میشنوی و خون میبینی واینا 

چندبار شاید تبهم زدم و دیدم ولی خب باخودم گفتم این چیزا چرت وپرته😂گوش ندادم وگرنه الان رفته بودم ملکه گرگینه ها شده بودم

😂😂دروغ چرا یک چندبار منم گوش دادم بعد عللائمش میگفت شب صدا میشنوی و خون میبینی واینا چندبار شاید ت ...

هنوزم تو فکرشی 😂😂😂😂😂😂

ن من چرعت ندارم واقعا

 عاشقترین زن 💚🌈 کیان مامانش  💋😍شاید ۳.۴ سال پیش هیچوقت فکر نمیکردم بخاطر اینکه کوچولوم تو بغلم آروغ بزنه     اشک شوق بریزم و بگم منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت هر نفسی که فرو میرود ممد حیات است چون برمی اید .....😍   میشه یه صلوات مهمونم کنید مشکلم حل شه مهربونا؟😍

یکسال پیش هیچ امیدی نداشتم، همه روش ها رو امتحان کردم تا اینکه بعد از کلی درد کشیدن از طریق ویزیت آنلاین و کاملاً رایگان با تیم دکتر گلشنی آشنا شدم. خودم قوزپشتی و کمردرد داشتم و دختر بزرگم پای پرانتزی و کف پای صاف داشت که همه شون کاملاً آنلاین با کمک متخصص برطرف شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون دردهایی در زانو، گردن یا کمر دارید یاحتی ناهنجاری هایی مثل گودی کمر و  پای ضربدری دارید قبل از هر کاری با زدن روی این لینک یه نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص دریافت کنید.

داستان ترسناک حیاط قدیمی


من بچه که بودم یعنی بیست و‌پنج سال پیش تو یه خونه خیلی قدیمی ساکن بودیم که یه حیاط خیلی بزرگ داشت که یه حوض شکسته و خیلی قدیمی وسط حیاط بود و پایین حیاطش یه انباری نیمه مخروبه اخر حیاط داشت که دارای تنور بود وقدیما برای پخت نون ازش استفاده میشده

خونه بشدت قدیمی بود و قسمت بالاش که ما ساکن بودیم چند تا اتاق قدیمی داشت که پشت بامشون کاهگلی بود بین حوض و اون انباری هم چندتا درخت قدیمی بودن

خونواده بمن گفته بودن که هرگز اونجانرم مادرم اغلب برای انجام کارای خونه و خرید از خونه که میرفت بیرون ومن تنها بودم تو خونه یکروز که خیلی کنجکاو شده بودم یواشکی رفتم اونجاودیدم یه دخترکوچولو همسن خودم داره کنار تنور نشسته و اونجابازی میکنه بمن نگاه کردوگفت دوست داری باهم بازی کنیم گفتم اره بهم گفت بشرطی که به کسی نگی بامن بازی میکنی وگرنه مامانم اجازه نمیده دیگه ببینمت والبته نیازی هم به گفتن اون نبودچون خودمم میترسیدم بگم میرم تو اون مطبخ چون دعوام میکردن دیگه اکثر مواقع که خودم تنها بودم میرفتم تو اون مطبخ و ماباهم بودیم واون کلی خوراکی میاورد برا خاله بازیمون و جالب اینجا بود که چند دقیقه قبل از اینکه مامانم بیاد بهم میگفت مامانت داره میاد دیگه برو خونه اتون وهر موقع هم با مامانم یا کس دیگه ای میرفتم اونجا کسی نبودوفقط مواقعی میدیدمش که خودم تنها بودم تااینکه یه روز تعطیل بااقوام رفتیم گردش و من که با بچه های فامیل بغل رودخونه بازی میکردیم یهو لیز خوردم و افتادم تو رودخونه وچون خانواده ام وفامیل سرگرم بودن دیر متوجه من شدن واب منو بردبه قسمتهای عمیق رودخانه شدت جریان اب اونقدرشدید بود که ازدست کسی کاری برنمیومد وزمانی که اب منوکشید زیر یهو دیدم یه نفر منو بغل کردواز اب دراوردوکنار رودخونه رو زمین گذاشت یک خانم بسیار بلند قد بود که لباسهای مشکی بلندی تنش بود وانقدر لباس هاش بلند بود که پاهاش هم زیر لباس بود و پیدا نبود وجالبتر این بود که غیر از من کسی اون خانم رو انگار نمیدید من گذاشت زمین ورفت خانواده ام که رسیدن همه میگفتن دعاها ونذر اونا سبب شده که ائمه منو نجات بدن ولی روز بعد داشتم با دوستم که اسمش دقیقا یادم نیست بردا یا باردا یا همچین چیزی بودبازی میکردم و بدون اینکه بهش گفته باشم واطلاع داشته باشه بهم گفت دیروز که افتادی تو اب خیلی ترسیدی ؟

گفتم اره تو از کجا میدونی گفت اخه مامان من بغلت کرد واز اب دراوردت بیرون وتمام روز مراقبت بود

یکبار دیگه هم مامان مهربان دوستم جان منو جای دیگه ای و توی خیابون واز جلوی یک ماشین نجات داد تا مدتها من با این دختر بچه همبازی بودم تا اینکه خونه مناسبی خریدیمودیگه از اون خونه اسباب کشی کردیم ومن دیگه ندیدمش هنوزم دلم برا اون دختر که فوق العاده زیبا ولطیف بود ومامان مهربانش که چندبار بیشتر ندیدمش دلم تنگ میشه ولی میترسم مخصوصا از زمانی که فهمیدم اوناانسان نبودن ومن نزدیک یکسال ونیم بایه بچه جن همبازی بودم


 عاشقترین زن 💚🌈 کیان مامانش  💋😍شاید ۳.۴ سال پیش هیچوقت فکر نمیکردم بخاطر اینکه کوچولوم تو بغلم آروغ بزنه     اشک شوق بریزم و بگم منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت هر نفسی که فرو میرود ممد حیات است چون برمی اید .....😍   میشه یه صلوات مهمونم کنید مشکلم حل شه مهربونا؟😍

باردارا تایپک نخونن


از من نیست:


سلام  برای من اتفاقات غیر عادی یا همون ماوراء طبیعی چند باری افتاده البته از آخرین ‌بار خیلی سال می‌گذره، یکی از دوستانم از روستاهای خور کلاته،
خور در دل کوه قرار داره باید کوه‌رو بری بالا،البته ماشین رو هستش بعد از کوه بسمت پاین میای، خلاص من درمورد  اتفاقاتی که برام افتاده بود با دوستم صحبت می کردم اون زمان 17 سالم بود  یعنی 14 سال پیش، یک روز به اتفاق خودش رفتیم روستای خور البته دیگه اونجا زندگی نمی کردن برای تفریح میرفتن، پدر امید رو اونجا دیدم سره صحبت باز شد امید از ماجرای که برای اتفاق افتاد بود گفت، پدرشم شروع کرد ی داستان از خودش گفت، زمان خدمت سربازیش بهش مرخصی میدن اونم راهی میشه به طرف روستا که اون زمان زندگی می کردن تو مسیر برف شدیدی میگره، به اول روستا که میرسه مجبوره میشه پیاد بیاد  وسلیه نبوده، جاده رو میاد بالا و به سرپاین قبل از روستا میرسه قبل از روستا یک چشم ابه همینطور که به چشم اب نزیک میشه شخصی رو میبینه نزیکتر که میشه خشکش میزنه،همین الان که دارم تایپ میکنم موهای بدنم سیخ شد

پیرزنی رو اونجا می بین که ظاهری خیلی وحشتناک و پوستی چروکیده دستهای بزرگی هم داشته داخل دو تا دستش یک نوزاد بوده و اونو داخل اب می کرده و بیرون میاورده اونم گریه می کرده به یکباره سرشو بالا میاره و پدر امید‌ میبین و شروع می کنه به فرار کردن، انقدر سریع می‌دوید‌که به چشمی بهم زدن غیب میشه

بعدم میاد بطرف روستا
زمانی که به روستا میرسه متوجه میشه بچه داخل شکم عمه اش سقط شده.....

ادمی نبود بخواد الکی یک داستانی رو همینطوره تعریف کن همون زمانم بهم گفت هرکسی از این ماجرا  اطلاع نداره .
شاید دلیل اینکه برای من تعریف کردن این بود که برای من اتفاقی بدتر از اون افتاد بود و من براش تعریف کردنم، یعنی درک متقابلاً شاید بخاطر همینه که همه درمورد اینو مسایل با هرکسی حرف نمیزنن چراکه کسی که تجربه نکرده براش قابل فهم نیست،
موفق پیروز باشید امیدوارم هیچ وقت براتون اتفاق نیوفته چراکه فراموش کردنش غیرممکن

 عاشقترین زن 💚🌈 کیان مامانش  💋😍شاید ۳.۴ سال پیش هیچوقت فکر نمیکردم بخاطر اینکه کوچولوم تو بغلم آروغ بزنه     اشک شوق بریزم و بگم منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت هر نفسی که فرو میرود ممد حیات است چون برمی اید .....😍   میشه یه صلوات مهمونم کنید مشکلم حل شه مهربونا؟😍

یه شب وقتی خواب بودم یه نیرویی پامو گرفت از هال کشید بردم تو اتاق خواب چشممو باز کردم دیدم😱مامانمه ...

وای نمیری😂

داشتم سکته میکردم

همه گویند به امید ظهورش صلوات کاش که این جمعه بگویند به تبریک حضورش صلوات🤲🏻                                                         تازه وارد نیستم تعلیقم کردن آندرستن؟!🤨

اره تو فکرشم نمیدونم چرا جنگل ودرخت رو خیلی دوست دارم اصلا بعد همش تو تخیلاتم گرگینه وایناس😂😂

اخه فکر کن تو جنگل تاریک صدای گرگ بیاد  ی موجود ماورایی اذیت کننده 👻 

حالا اگه پیدا کردی یکرم بفرست سراغ من فقط بگو جان حدشون تو خواب نیان 

 عاشقترین زن 💚🌈 کیان مامانش  💋😍شاید ۳.۴ سال پیش هیچوقت فکر نمیکردم بخاطر اینکه کوچولوم تو بغلم آروغ بزنه     اشک شوق بریزم و بگم منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت هر نفسی که فرو میرود ممد حیات است چون برمی اید .....😍   میشه یه صلوات مهمونم کنید مشکلم حل شه مهربونا؟😍

یه شب وقتی خواب بودم یه نیرویی پامو گرفت از هال کشید بردم تو اتاق خواب چشممو باز کردم دیدم😱مامانمه ...

😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂

 عاشقترین زن 💚🌈 کیان مامانش  💋😍شاید ۳.۴ سال پیش هیچوقت فکر نمیکردم بخاطر اینکه کوچولوم تو بغلم آروغ بزنه     اشک شوق بریزم و بگم منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت هر نفسی که فرو میرود ممد حیات است چون برمی اید .....😍   میشه یه صلوات مهمونم کنید مشکلم حل شه مهربونا؟😍

 سر بسته میگم یه شب خواب بودم نیمه های شب احساس کردم دستم خواب رفته بیدار شدم دیدم یه نفر روی دستم خوابیده اولش گفتم شوهرمه برگشتم دیدم شوهر و بچه ام اون طرف خوابن دستم رو کشیدم بیدار شد تو چشمام نگاه کرد قدرت جیغ زدن نداشتم فقط خشکم زده بود یهو غیب شد و من بیهوش 

ما به آزمون و خطا استادیم استتتتتتتاد
من سوم ابتدایی می خوندم یه بار نصف شب بیدار شدم سرم رو از زیر پتو دراوردم دیدم یه نفر پیش ستون وایسا ...

یا ابلفض 

همه گویند به امید ظهورش صلوات کاش که این جمعه بگویند به تبریک حضورش صلوات🤲🏻                                                         تازه وارد نیستم تعلیقم کردن آندرستن؟!🤨

اخه فکر کن تو جنگل تاریک صدای گرگ بیاد ی موجود ماورایی اذیت کننده 👻 حالا اگه پیدا کردی یکرم بفرست ...

😂اگه پیدا کردم توام میام میدزدم باخودم میبرمت کیف کنی

وای نمیری😂داشتم سکته میکردم

خیلی باحال گفت 🤣

 عاشقترین زن 💚🌈 کیان مامانش  💋😍شاید ۳.۴ سال پیش هیچوقت فکر نمیکردم بخاطر اینکه کوچولوم تو بغلم آروغ بزنه     اشک شوق بریزم و بگم منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت هر نفسی که فرو میرود ممد حیات است چون برمی اید .....😍   میشه یه صلوات مهمونم کنید مشکلم حل شه مهربونا؟😍

سر بسته میگم یه شب خواب بودم نیمه های شب احساس کردم دستم خواب رفته بیدار شدم دیدم یه نفر روی دستم خو ...

یا اما حسین  بلد چیشد پیگیر نشدی دعایی نمازی چیزی نترسیدی بعدش 

 عاشقترین زن 💚🌈 کیان مامانش  💋😍شاید ۳.۴ سال پیش هیچوقت فکر نمیکردم بخاطر اینکه کوچولوم تو بغلم آروغ بزنه     اشک شوق بریزم و بگم منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت هر نفسی که فرو میرود ممد حیات است چون برمی اید .....😍   میشه یه صلوات مهمونم کنید مشکلم حل شه مهربونا؟😍

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792