معصومه۱۷

مدیر

عضویت: 1400/12/15

تعداد پست: 1603

عنوان

از یه آقای طلافروش خوشم میاد هرکاری میکنم پا نمیده

| مشاهده متن کامل بحث + 494 بازدید | 53 پست

هی از مامان و بابام پول میگیرم میرم مغازش

اونم هر دفه منو از دور هم میبینه لبخند میزنه و نگاه عاشقانه میکنه و ..

ولی هیچوقت بهم زنگ نمیزنه با اینکه شمارمو میدونه

رفتارش با من فرق میکنه اینو احساس کردم

حتی برادرشم بیرون منو میبینه لبخند میزنه سلام میکنه با اینکه اصلا آشنا نیستیم (برادرشو تو مغازش ۲،۳ بار دیدم)

دیگه خسته شدم نمیدونم چیکار کنم

بحث پول نیست چون ۳ برابر سرمایشو بابام داره

من واقعا ازش خوشم میاد احساس میکنم واقعا دیوونشم

دیروز

22:21

0 نفر لایک کرده اند ...

اظهار نظر

مشاهده افراد آنلاین

معصومه۱۷

مدیر استارتر

عضویت: 1400/12/15

تعداد پست: 1603

احتمالا اونام فهمیدن میخوای نخ بدی...سر نخو نمی‌گیرن عمدا

چرا خب

1403/09/26

22:24

0 نفر لایک کرده اند ...

معصومه۱۷

مدیر استارتر

عضویت: 1400/12/15

تعداد پست: 1603

برو مستقیم بهش بگو میتونم شمارتونو داشته باشم

نه بابا خوبیت نداره

1403/09/26

22:24

0 نفر لایک کرده اند ...

مامان ریحانه

بچه یه چیزی تو دلم مونده نگم میترکم😍

جاریمو بعد مدت‌ها دیدم، انقدرررر لاغر شده بود که شوکه شدم! 😳

پرسیدم چی کار کرده تونسته اون لباس خوشگلشو بپوشه تازه دیدم همه چی هم می‌خوره!گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته
عید نزدیکه و منم تصمیم گرفتم تغییر کنم. سریع از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم، تازه الان تخفیف هم دارن! 🎉

شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

2sroz

عضویت: 1398/09/10

تعداد پست: 1932

یه مدت طولانی نرو .....بزار مشتاق و دلتنگت بشه بعد اگه رفتی خیلی خوشحال شد بدون دلتنگت بوده بعد بگو کلا برام حرف درست کردن دیگه نمیام و از این حرفا

1403/09/26

22:24

0 نفر لایک کرده اند ...

آرتمیس_دریا

عضویت: 1402/08/03

تعداد پست: 5248

بابای سرمایه دار داشتم هیچ وقت ازدواج نمیکردم😅

1403/09/26

22:24

2 نفر لایک کرده اند ...

elham_kk

عضویت: 1398/01/20

تعداد پست: 23146

خوشم میاد تو یه تاپیکی بالاخره همه حرفای دلمو زدن نیاز نیست دیگه تایپ کنم

روزی سگی داشت در چمن علف می‌خورد. سگ ديگری از کنار چمن گذشت. چون اين منظره را ديد تعجب کرد و ايستاد. آخر هرگز نديده بود که سگ علف بخورد! ايستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف می‌خوری؟! سگی که علف می‌خورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت: من؟ من سگ قاسم خان هستم! سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت: سگ حسابی! تو که علف می‌خوری؛ ديگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز يک چيزی؛ حالا که علف می‌خوری ديگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش... #زمستان بی بهار / ابراهیم یونسی

1403/09/26

22:24

0 نفر لایک کرده اند ...