نمیدونم چرااا اتقدر حساسم
برام سخته شوهرم بره حقیقتش از حرف بقیه نارحت میشم
وگرنه اصلا برام مهم نیس
چون بلاخره باید بره و بره بهتره
تو شهر خودمون سربازی میکنه و حقوقم دارره
از این نارحتم پدرم میره میزاره کف دست برادرم برادرمم با پول بابام خیلی پولداره و منت میزاره سر ما که نداریم
پدرمم چون اون پولداره اونو میخواد و هرچی باشه میره بهش میگه
دوس ندارم اصلا هیچ کسی بفهمه تا وقتی که برمیگرده و تموم میشه..
من بخداا همین برادرم سالی ی بارم نمیاد خونم
هرجا میشینه از پولش میگه الان بفهمه شوهرم میره سربازی بازنش میشنن پیش بابام پرش میکنن
اصلا بابام حرف تو دهنش نمیمونه همه رو محرم اسرار میدونه غیر خود ما میره همه جا میگه