رفته بودیم ختم یه بنده خدایی، منم جو گرفتم رفتم صاحب عزارو بغل کردم.
اون نشسته بود رو صندلی من ایستاده جلوش.
عینکی هم بود طفلک
چنان فشار دادم بنده خدا عینکش رفت تو دماغش.حین اشک و زاری گفت فلانی صبر کن عینکم شکست.
رفتم عقب درش اورد دوباره بغلش کردم هااااای هاااای اشک ریختم😒
حالا دخترش فقط به بقیه خوش امد میگفتا!
من فازم چی بود خداعالمه