ژندگی کردن برام جوکه،تفریح کردن حالمو بد میکنه حتی،درس خوندن برام مث کوه کندن میمونه...
من تا دوسال پیش همون دختره بودم که درسش عالی بود،همون که با وجود کلی مشکل همیشه کاراشو میکرد،انگیزه داشت،مهربون و با حوصله بود،خوشگل بود...
اما الان تو این دوسال؟هیچییی برام نمونده،نه اعصابی،نه مویی،نه زیباییی،نه حال خوبی...
اضطراب افرسردگی دارن منو میکشن،یکی از همین روزا یه بلایی سر خودم میارم،کنترل خودمو از دست دادم،دیگه نمیکشم...
باورم نمیشه منی که انقد درسم خوب بود الان مدرسه میخاد اخراجم کنه...
من تنها دستاوردم تو این زندگی مدزسه ی خوب بود که اونم عزضه شو نداشتم،از پسش بر نمیومدم،سگ سیاه افسردگی منو تیکه تیکه کرد بخدا،هرچی از بقیه کمک میخام انگار صرفا یه روحم که کسی صدامو نمیشنوه....
تنها امیدم،تنها انگیزم یه مدرسه خوب بود...اما درس نخوندم،عرضه شو نداشتم،بی لیاقت بودم...