یه لحظه بیاین به کمکتون نیازدارم
چون کسیو ندارم که درموردش حرف بزنم بخاطرهمین.. بیام اینجا چون شما کاربرا تجربه بیشتری دارین.
من یه دفتری داشتم که کلا درمورد بچهها توش مینوشتم، ویژگیشون شخصیتشون، چیزای خوبیم بود خدامیدونه بدِ کسیو ننوشته بودم توی دفتره
خلاصه یکی ازهمکلاسیام گفت دفترتو بده بخونم، منم دادم بهش. یهویی جلوییش بدون اینکه ازمن اجازه بگیره دفترمو خوندش (چون خوشم میومد ازش چیزای دیگم درموردش مینوشتم)
دختره خوند دفترو دیدم کلاس پچ پچ میکنن همه داشتن درمورد من و دفتره حرف میزدن
یهویی اون دختره م بی اجازه دفترمو خوند گفتش: حتی میخوایی چیزای خوبیم درمورد من بنویسی، چیزی ننویس، به سال های پایینیم چیزی نگو ماهمکلاسی هستیم من نمیدونم تو درموردم چه فکری میکنی.
یعنی ازشدتت اضطراب سرم داغ کرد، زبونم بند اومد بدنم خشک شد کلا موندم همینجوری.. فقط بهش لبخند زدم و گفتم چشم