چه مادرشوهر خوبی
مال من حقوق نداشت همه بهش کمک میکردن از همه هم طلب کار بود زبونشم دراز بود تا وقتی هم مرد همینجوری بود
تازه میگفت باباتون مرده مهریه امم میتونم از شما ها بگیرم
مال من اگر فقط یکم آدم بود اونقدر نیش نمیزد خون ب جیگرم نمیکرد رو سرم میذاشتمش
وضع مالیمون خوب نبود دم عید شوهرم گفته بود این ماه از من پول نگیر بچم لباس نداره خانم گفته بود بچه ات مهمتره یا من..
۴۰ روز خونه نداشتیم خونه اش بودیم بچه کوچیک، وضعیت اقتصادی افتضاح ب سختی چندتا موز خریدیم برا بچه م الان فهمیدم آبرومو میبرده ک آره برا خودشون خرید میکنن میبرن اتاق یواشکی میخورن عروس هم تو خونه دست ب سیاه سفید نمیزنه درصورتی ک بعد اون ۴۰ روز لعنتی ک از خونه اش فرار کردم دستام زخم بود بسکه بشور بساب کرده بودم خانم از خواب بیدار میشد صبحانه اش جلوش بود بعد چایی بعد دراز میکشید تا ظهر ک نهارش آماده بشه خونه اش مرتب و جارو بشه همه کارهاش بشه ببین تا شب ک بخوابه تنها کار سنگینی ک میکرد دستشویی رفتن بود بعد پشت سرم میگفته این هیچ کاری برای من نمیکنه....