از یه سنی ببعد دیگ گریه نکردم اون موقه خیلی بددده انگار چشمهاحساست خشکیده
پریشب داشتم ب بابام فکر میکردم ک چندین ماهه رفته تو کما از عمق وجودم اشک ریختمو صداش کردم بابا کجایی داری منو میبینی چرا ب خوابمون نمیایی ببینیم چطوری توی چه وضعی هستی،دلم برا خودم سوخت ک تو این سن همه دنیام شده غم و غصه
هعی
دیروز
همین چند شب پیش بخاطر اینکه خانواده مادریم همیشه دور هم جمع میشن و به ما محل نمیدن اصلا ما براشون مهم نیستیم....همیشه همیشه همیشه دور همن اون وقت مامانم تنها تو خونشه .......برن بمیرن برام مهم نیست فقط ناراحت مامانم میشم
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز