روز اول بعد از طلاقم
خوابش را دیدم
در خواب مسافرت بودیم و مهربان بود..
چشمانم را که باز کردم طلاقم یادم امد
دلم شروع به جوشیدن کرد
هوای اطرافم دوباره سرد تر شد
یادم افتاد که دیروز لباس هایش وسایلش را چگونه بر میداشت از خانه مشترک
یادم به نحوه ی تلفظ نامم افتاد وقتی که دیگر محرم ش نبودم
بلند شدم قرص تیروییدم رو خوردم و صورت نَشُسته دوباره به تخت برگشتم
الان که دارم مینویسم هم هنوز در تختم
کُنام دنیای مطلقه گی سوز و سرما بسیار دارد.
نمیخواهم امروز بیرون بروم
نمیخواهم کار کنم
کسی ببینندم
کاش میشد