هفته پیش عروسیمون بود من قبل عروسی ب شوهرم گفتم انقد نگران نباش اگ پول عروسیت درنیومد من طلاهامو میفروشم همش میترسید ک خرج عروسیش درنیاد کم بیاره...بعدم من گفتم بهش ک اگ کم نیاوردی و اینا من شاباشای ک ب خودم دادن رو برمیدارم ی ایکه طلا میخرم اونم فقط برای پس انداز.. بعد عروسی گذشت و ۶۵۰ میلیون پول دراومد من کلی خوشحال شدم اما جنابعالی اومد گف کلی بدهکارم میخام بدم ب بدعی حتی شاباشای توام میخام منم بی چون و چرا حتی ی ضره غر ام نزدم گفتم باشه کم داری اگ بردار
بچه ها الان ی هفته از عروسی گذشته اومد جلو خانوادم گف یچیز میخام بهتون بگم من از عروسی۱۴۰میلیون برام مونده گذاشتم بانک وام بردارم ماشین بخریم
بچه ها من خیلیییی ناراحت شدم الانم دلیل ناراحتیمو میگم
اولش اینکه چرا جلوی خانوادم این حرفو زد چرا منو کوچیک کرد منو باهمه یکی دونست ب من نگف میگ ترسیدم برداری طلا بخری
بهش گفتم واقعا منو نشناختی؟؟؟ منی ک قرار بود حتی اگ کم اوردی طلاهامو بفروشم بدم بهت تو صدوچهل گذاشتی بانک شاباشای منم گرفتی
تو ب من دروغ گفتی...بچه ها خیلی اعصابم خورده چرا ب من ی ذرع ام اعتماد نداره😔😔خداشاهده هیچ وقت ولخرجی نکردم هیچ وقت زوری پولی ازش نخواسم ک فک کنید اگ بهم میگف ازش ب زور میگرفتم