داستان سه بار ازدواج خواهرم

یا به عمه که سنش بالا بود میگفت تو ترشیدی و کسی نمیاد بگیرتت و زشتی و از قیافه افتادی 

بعد چند ماه فهمید که پسره دروغ گفته حتی خونه مامانش ایناماجاره بوده پسره سرکار نمیرفت میگفت تو برو  پول دربیار خیلی خواهرم رو بی عزت کردن برای عقدش فقط دو خانواده بودن جشن و هیچی هم نگرفتیم  دیگه حتی طلای عروسی هم نخریدن براش  

دیگه این پسره هم نمیخواستنش و از خونه انداختش بیرون اینم اومد درخواست طلاق داد خیلی خانواده بدی بودن ابروریزی میکردن  چند بار اومدن دم در خونه مون همه همسایه ها از پنجره نگامون میکردن 😭 یکی از عمه هامم همسایمونه اونم اخبار رو به همه میرسوند تو هر مجلسی میرفتیم بحث ما رو باز میکردن و طعنه میزدن و سوال میپرسیدن بچه ها بابای من خیلی ادم حسابی و یه جورایی بزرگ فامیل بود خیلی سختش بود 

اینقدر خودخواه و بی فکر بود نمیساخت باهاشون مثلا اگه من بودم که با همچین دعوا و بدبختی شوهر میکردم امکان نداشت برگردم 

فک کردی کیا اینو گرفتن؟! سگم اونا رو نگاه نمیکرد یه جوری میگی انگار دکتر و مهندس بودن شوهراشون 😑😂

خواهرم برای کنکور منم خیلی اذیتم کرد  سال کنکورم خواهرم از حسادت نمیذاشت درس بخونم صدای تلویزیون و آهنگ رو بلند میکرد تو اتاق با تلفن حرف میزد یا فیلم میدید بعد همش جنگ و دعوا درست میکرد که تمرکزم بهم بخوره من سال کنکورم خیلی لاغر شده بودم خیلی بد هیکلم و ظاهرم رو مسخره میکرد که همین الانم میرم جلو اینه گریه ام میگیره یدونه عکسم تو گوشیم ندارم  حس میکنم زشت ترین ادم دنیام …

کلا خیلی زبونش تلخه هر چی از دهنش دربیاد میگه به هیچی فکر نمیکنه اینم بگم بچه ها اصلا خونه خودش نمیموند صبح و شب خونه ما بود از اینجام غذا میبرد برا شوهراش حتی شبا اینجام میخوابید اونا هم دیگه خیلی آزاد بودن هر کاری میخواستن میکردن  مشرو.. ب و دورهمی و هزار جور کثافت کاری 

الانم ازدواج سومشه   دوباره برگشته میخواد طلاق بگیره اینم بگم تو همه این قهرا هیچکدوم از خانواده های شوهراش نمیومدن برای آشتی اصلا یه زنگم نمیزدن به من تیکه میندازه که هیچکی از تو خوشش نمیاد و تو اتاقت داری میپوسی و اخرش میترشی من عرضه دارم شوهر میکنم 😥