لطفا حرفامو جدی بگیر
این رفتارا و این حرفا
این سردیا منو یاد خودم میندازه
دلم میرفت برای یه لبخندش تو نامزدی... ولی دریغ میکرد...خودش منو دیده بود تو محیط کار بعدشم خانواده ش اومدن...
من واقعا زیبا بودم و سربه راه...
فکر کردم خوشبختم میکنه
سقف آرزوهام کوتاه کوتاه بود...یه آدم متوسط و زندگی کارمندی...
از روز اول نامزدی سروکله دوس دخترش پیدا شد که مثلاً همسرم پسش زده بود...
گیج و منگ مثل تو ادامه دادم
به خاطر آبروم تو فامیل...
کارم تقیه و سازش بود...همیشه چشمم به گوشی که زنگ بزنه یا یه پیام احساسی بده...
دیگه سر شدم و ادامه دادم...عادت کردم به سردیش...توهین و تحقیرش...
به خاطر بچه هام موندم...
بعد یه عمر خدا پرده رو کنار زد...فهمیدم از همون اول دلش پی اون هرزه بود...کسی که گاو پیشونی سفید بود تو خرابی...حتی بعد ازدواج و بچه دار شدن هم یار غار هم بودن....
دنیا رو سرم خراب شد ...مزد خوبیهامو گرفتم... باورم شد منو برای ظاهر زندگیش میخاست...همسرم تا ته اشتباهش رفته بود...خودش که قسم میخوره فقط عاطفی و چت بوده با اینکه زنه به هر کاری تن میداده...
اواخر هم همسرم میفهمه زنیکه با دوست شوهرش هم در ارتباطه میکشه کنار...
میخام بگم تو تمام عمر زندگیمون کسی که اینقد باهام سرد بود دلش یه جای دیگه گرم بود...
یه دنیا سوال تو ذهنمه...
حق طلاق و حضانت گرفتم
خونه به نامه
تا مرز طلاق رفتم بچه هام مانع شدن...
تف سربالای زندگیمه
افسرده و مریضه بعد اینکه همه چی رو شد...
ولی برام مرده دیگه...
خودتو نجات بده این بهتر نمیشه که بدترم میشه
حسرت یه زندگی آروم رو به دلت میزاره...
دست پیش بگیر به جای خواهش و تمنا...و گدایی محبت
اون به راحتی میتونه ازت بی خبر باشه و تو دلت مثل سیر و سرکه میجوشه براش...ولی بهت میگه آویزون...
پرتش کن از زندگیت بیرون...دلتو سنگ کن
مثل من پطرس فداکار نباش...
خودت رو دوست داشته باش و اجازه نده اینجوری تحقیرت کنه...من واقعا افسرده م ولی بروز نمیدم...فکر اینکه من برده جنسی بودم یه عمر و اون فکرش یه جای دیگه بود...حرفاش و کاراش پیرم کرد...الان ولی دیگه برام تموم شده فقط داریم با همدیگه کنار میآییم
اون یه عمر اشتباه رفته الآنم فرصتی برای جبران نیست...منکه دیگه هیچ محبتی رو ازش نمیتونم قبول کنم...بشدت دلم شکسته و سپردمش به خدا...
خودتو درگیر زندگی فرسایشی نکن...
میدونید فانتزی من چیه اینکه به گذشته برم و تو نامزدی طلاق بگیرم و برم دنبال سرنوشتم...
به خودت رحم کن اصلا با این آدم دهن به دهن نشو...ارزش خودت رو پایین نیار...
یه جا خوندم دکتر هلاکویی میگفت حتی شب عروسی هم فهمیدی اشتباه کردی تاکسی بگیر برگرد...من با گوشت و خونم اینو درک کردم...
کاش برمیگشتم...اون پیام رو نشون خانواده ت بده و بکش کنار...بذار بدونه بی صاحب نیستی...تا صبح خون دل بخوری براش اونم ککش نگزه...مطمعن باش دلش یه جای دیگه س و این رفتار عادی نیست...خودتو رها کن...
فقط بگم بیچاره ت میکنه...
خودتو دست بالا بگیر
برای کسی بمیر که برات تب کنه...