دیگه کلا هرروز خونه ننشم بعدظهر یا ظهر میرم تا فردا ظهر.گاهی وقتام غذا میپزم میبرم.
حالا امروز بعد سی و چندروز اومدم خونشون دوساعت نشستم گفتم شوهرمو منو برسون خونه چون خاله های شوهرمم بودن ازشون خوشم نمیاد شوهرم گفت نه مهمون داریم بمون زشته بری هم من شب نمیام خونه باید تنها بخوابی خودشم معلوم نیست کدوم گوری رفت.
عصابم خرابه آخه به من چه خاله هاش بعد سه هفته اومدن من هرروز اینجام .خودش رفته گردش منو گذاشته پیش این عتیقه ها. از این به بعد دیگه دهنمو سرویس میکنه با خانوادش