آره امیدوارم زود زود مستقل بشید میفهمم چی میگی چون خودمم همینطورم راستش من خصوصی ترین مسایل مثل دکتر رفتن رو فقط و فقط به همسرم میگم اینم طبیعیه که هرجا میرید با هم میرید اما خب من دیگه عادت کردم به این شرایط الان جوری شده که اصلا دوست ندارم با شوهرم تنهایی جایی برم اصلا حال نمیده بهم بعدش دوست دارم اگه خدا بخاد و یکم مستقل تر شدیم با یاد خوب از این خونه برم نگن عروس بدی بود بداخلاق بود مارموز بود و از این جور چیزا دیگه که پشت سر عروسا میگن
ولی خب با تمام وجود درکت میکنم که چقدر بهت سخت میگذره چون خودمم تو همچین شرایطی ام اگه خدا بخاد پول بیاد دستمون برای اینکه مادرشوهرم تنها نمونه یه خونه دوطبقه میگیریم ما بریم بالا مادرشوهرم پایین باشه که اینجوری مستقل تر باشیم یکم من بیشتر به خاطر خورد و خوراک اذییتم و یکمی هم رفت و آمد بچه ها همین اونا هم حدودا میشه گفت عادت کردم بهش