وقتی مثلا میاد کسی باهاش حرف نمیزنه
مادرم زیر چشمی بهش نگا میکنه و گاهی بهش حرف میپرونه
حتی عمل هم کرد پدرم اصلا نیومد بیمارستان پیشش حتی شوهرمم گفت میگفت در حدد۵ دقیقه نتونستن بیان
اما پدرم برا یکی از برادرام جونشم میده چون پولداره
هرجا میره پولشو ب رخ میکشه
توی یکی از شبا شوهرم گفت دیگه بسه منم مث خودشون برخورد میکنم منم باهاش دعوا کردم خیلی نارحت شد
گفت تو چرا پشت اونا هستی پشت شوهرت نیستی
در کل خانوادم خیلییی برخوردشون با حتی منم سرده
الانم شوهرم میخواد بره سربازی میگم خدایا اون ی ماهی ک نیست چیکار کنم باید حرفای اینارو تحمل کنم
تا این موقع شبم داره مسافرکشی میکنخ