2777
2789
عنوان

دوستم رفت خارج بهم نگفت

| مشاهده متن کامل بحث + 528 بازدید | 58 پست

اون دوستت ک الان ایرانه ک بیگناهه

نامردی از اونی ک رفته و خبر نداده

اما درکت میکنم تقریبا یه همچین چیزی هم تو ۱۸،۱۹ سالگی

من پیش اومد الان ک تو گفتی واقعا برام تجدید خاطره بود

من اون موقع ب خودم میگفتم مگه من سقم سیاهه یا حسودم

ک باید از من مخفی بشه؟

اگر خواستی چیزی را پنهان کنی ،لای یک کتاب بگذار ، این مردم کتاب نمی خوانند.
من میگم از هم خداحافظی میکردیم چون دیگه برنمیگرده دلم براش تنگ میشه

ببخشید این دیگه اشتباه شماست الان

با خودت کنار بیا چرا ادمیکه برات ارزش قائل نشده بهت بگه به یکی دیگه گفته دلت براش تنگ بشه

ی وقتی هست طرف به هیچکس مگفته ی وقت هست فقط ازشما پنهان کرده  خیلی بین اینها فرق هست

بچه یه چیزی تو دلم مونده نگم میترکم😍

جاریمو بعد مدت‌ها دیدم، انقدرررر لاغر شده بود که شوکه شدم! 😳

پرسیدم چی کار کرده تونسته اون لباس خوشگلشو بپوشه تازه دیدم همه چی هم می‌خوره!گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته 
عید نزدیکه و منم تصمیم گرفتم تغییر کنم. سریع از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم، تازه الان تخفیف هم دارن! 🎉

شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

ما مثل خواهر بودیم از همه چیز هم خبر داشتیم

متوجه.شدم. ولی از همین الان که سنت کمهیاد بگیر دوستها رفتنی هستند.خوش باش.بلهاشون. دل نبند. توقع هم.نداشته باش. این جوریه زندکی متاسفانه

من وقتی از ایران رفتم یک هفته بعد از رفتنم همه فامیل و دوستان صمیمی و خانواده شوهرم فهمیدن تا دو‌روز ...

چرا عزیزم؟ 

من یکی از دوستام دقیقا همین کار رو کرد خیلی برام سواله که چرا انقدر پنهان میکرد. 

میترسید بهتون حسادت کنند؟ 


ایشون فقط از من پنهون کرده

خب دیگه مساله حل کن شاید الانم میخواد سر از زندگیت در بیاره

جوابشو نده

ماهم داریم از این دوستان که همه چیو پنهان میکنن انتظار دارن بقیه همه چیزو بگه

ببخشید این دیگه اشتباه شماست الانبا خودت کنار بیا چرا ادمیکه برات ارزش قائل نشده بهت بگه به یکی دیگه ...

هیچکس نمیدونه تو دل طرف مقابل چی میگذره 

من خودم سالها برای رفتن از ایران تلاش کردم حالا نمیخوام مسیرم و سختی هایی که کشیدم رو تا مرحله ویزا بگم اما میخوام بگم تمام آرزوم فقط و فقط مهاجرت بود وقتی ویزام اومد تا موقع بلیط گرفتنم بدترین حس های دنیا رو داشتم روزی که داشتم میرفتم سمت فرودگاه امام انگار داشتن منو میبردن پای چوبه دار

به همه آدم‌هایی که تو خیابون بودن داشتن راه میرفتن حسادت میکردم هنوز که هنوز وقتی میرم سمت فرودگاه امام دلسوزه میگیرم 

با اینکه فردای روزی که رسیدم لندن برام بهترین روز زندگیم بود 

اما اون یک هفته آخر قبل رفتن خیلی جهنمی بود ‌حالا تصور کن بقیه چه فکرهایی در مورد یکهویی رفتنم کردن 

من از همه ضربه خوردم اصلا شانس ندارم تو هیچی خیلی بدشانسم

عزیزم. زندگی همینه متاسفانه. من یک دوست داشتم که فرزند خوانده بود. خیلی باهم صمیمی بودیم. همش میگفت خواهرمی. منم خیلی دوسش داستم.اونم رفت. سر یک چیز الکی. دل نبند.

دوست باش. اما دل نبند.با خودت خوش باش.

استارتر من اگه جای شما بودم دوستیم رو تمام شده تصور میکردم. 

ایشون هم تو یه مقطعی دوست خوبی برای شما بودند. 

با خودم میگفتم برای کسی که براش مهم نیستم دلم نباید تنگ بشه. 

و اینکه چیزی هست به ایم زندکی شخصی

نباید دخالت کنی نباید اجازه بدی کسی دخال کنه

مهاجرت کردن بچه دار شدن خونه عوض کردن ازدواج کردن چیزی نیست تو بوق و کرنا کنی

شاید اصلا نشه در نظر بگیر ویزا نشه اطرافیان خیلی نیش میزنن میگن چند ساله دنبال ویزایی چیشد

یا طرف حاملست سقط،که بشه انقدر سوال جواب میکنن طرف پشیمون میشه

چرا عزیزم؟ من یکی از دوستام دقیقا همین کار رو کرد خیلی برام سواله که چرا انقدر پنهان میکرد. میترسید ...

یکی از دوستای منم همین کار رو.کرد. هنوز برام سواله چرا.

شوهرم میگه شاید وضعیت زندگیش اونجا خوب نبوده و ترسیده تو بخوای بری پیشش. اون ترکیه رفته بود. من هم قصد داشتم برم. اما با شوهر و بچه ام میخواستم برم هتل با تور. شاید بهشزنگ میزدم دوسه ساعتی همو ببینیم. اما یهو سرد شد. پیام جواب نداد. منم دپسه بار پرسیدم چته.و... اخرشم گفتم بی خیال

چرا عزیزم؟ من یکی از دوستام دقیقا همین کار رو کرد خیلی برام سواله که چرا انقدر پنهان میکرد. میترسید ...

بالاتر توضیح کوتاهی دادم که تگر بخوام کامل توضیح بدم یک صفحه کامل باید بنویسم 

اما حسادت چیه 

من نمیدونم این خانم‌هایی ایرانی وقتی چرا برای  هر رفتار طرف مقابل دلیلی پیدا نمیکنند برچسب حسادت میچسبونند 

اون روزهای وحشتناک قبل مهاجرت که برای همه تقریبا هست واقعا آنقدر حالت خرابه که حوصله تلفن و دیدن بقیه رو نداری 

حس میکنی مثل یک بندباز آماتور روی یک بند داری راه میزی الان پرت میشی پایین ترجیح میدی با کسی حرف نزنی من حتی با مامان خودم حرف نمیردم 

سه روز به پروازم مونده بود مامانم زنگ زد گریه میکرد من باورم نمیشه داری میری فقط میخواستم تلفن رو روش قطع کنم 

اعصابم حساس شده بود هزار جور فکر و درگیری داشتم واقعا دیگه حوصله سوال و جواب اطرافیان رو نداشتم 

خودم هم کل روز دنبال کارام بودم با گریه 

هیچ وقت یادم نمیره داشتم از فرودگاه امام قسمت پاسپورت چک رد میشدم همینجوری اشک میریختم مأموره گفت چرا گریه میکنی گفتم دارم میرم گفت کجا ؟گفتم لندن ماموره خندید گفت باید الان خوشحال باشی 

بخدا میخواستم مامور رو  خفه کنم 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز