قبل ازدواج این خصلتشو پنهون کرده بود
بهم خرجی درستی نمیده، خودش و خونوادش تا حالا واسه تازه عروسشون یه تیکه طلا نخریدن، خودشونو میزنن به خریت و اصلا حرفشم نمیزنن، منم روم نمیشه چیزی بگم
همهی لباسام واسه دوران مجردیمه
بعد عقد یکم وزن اضافه کردم، کاپشنم وقتی زیپش بسته میشه تنگه، ولی چون هوا سرده و شوهمر برام نمیخره مجبورم همونطوری بپوشم
با این که خونه زندگیمون جداست هنوز از پدرم پول تو جیبی میگیرم
چند روز پیش با پساندازم از یه تیکه طلای کوچیک واسه خودم خریدم، وقتی شوهرم دید واسم قیافه گرفت و ناراحت بود، انگار دوست داره من همیشه محتاج و بدبخت باشم وگرنه احساس خوبی نمیگیره، یا شایدم انتظار داشت واسه اون طلا خریده باشم چون همیشه براش کادوهای خوب میخریدم
ولی خودش واسه من هیچی نخریده
بخدا من هیج خرج اضافهای نمیکنم ولی همش بهم میگه ولخرجی، نه دائم آرایش میکنم نه دیگه آرایشگاه میرم، نه باشگاه میرم،قبلا تو مجردیم همهی این کارا رو میکردم، الان یه افسردهام که تو خونه زندانی شدم و کلفتی میکنم
خیلی به وضعیت مالی خونوادم من حسادت میکنه، یه بار مستقیماً گفت آرزو میکنم بابات ورشکست شه، در حالیکه خونوادم دائم بهمون کمک میکنن همه جوره، نمیدونم چطور دلش میاد
همش میگه تو توی بچگیت هیچی کم نداشتی خب من چیکار کنم الان برگردم به گذشته به مامان بگم منو بندازن تو جوب تا خیالش راحت شه؟😐 انگار داره انتقام بچگی منو میگیره، چون خودش باباش خسیس بوده داره عقدههاشو سر من خالی میکنه