من عروس آخریم
سه تا جاریام خونشون از مادرشوهرم جدان ولی تو شهر مادرشوهرمه (تبریز هستن)
ما اخریش بودیم و داداشا بین خوشون قط و وصل کردن ک ما باید پیش مامان و باباشون بمونیم و بشیم سر خونه
پنج سال بزورررر موندیم پدر و مادر همسرم مارو نمیخاستن
چند ماه پیش جمع کردیم اومدیم بندرعباس
حهیزیمم مونده خونشون
و یه ماه پیش از بندر رفتیم تبریز عروسی خاهر شوهر
بعد عروسی دید مامان و باباش تنها موندن گفت بمونیم پیششون و اینا من قبول نکردم گفت پس الان بریم بندرعباس عید ک اومدیم دیگ میمونیم و اینا ینی میریم سر خونه
منم جدی نگرفتم
اولای جدایی خونه طلا فروختم زمین خریدیم تبریز ک خونه بسازیم
بعد عروسی خاهرش گفت نمیسازم و خونه بابام هست
الان یکم نرمش کردم ک قراره بسازه خونه رو عید ک رفتیم
گفتم اگ نسازی منم نمیمونم و میرم برای طلاق
دیگ مسئله اصلی اینه
خاهرشوهرام همش ب شوهرم میگن حق نداری جداشی تو باید پیش مامان بابا باشی پیرن و فلان
خلاصه دیروز با دختر خاهرشوهرم با پیام حرف میزدیم ک گفت خرداد عروسیه فلانیه گفتم حیف ک اونجا نیستیم اونموقع میاییم بندر گفت ینی چی مگ عید اومدی برای همیشه اینجا نمیمونی؟( منظورش پیش پدر و مادرشوهر بود) گفتم نه عزیزم درحد یه مسافرت میاییم برمیگردیم
باز گفتم شاید فلانی(شوهرم) خونه مون رو بسازه بخاطرش یه ماهیی بمونیم
گفت، هااااا
گفتم والا
دیگ چیزی نگفت و کلا از دیروز حرف نزده باهام
انگار سر سنگینه😂😂😂
دوسال از من کوچیکتره
خدایی چرا؟این حقه منه؟