برادر من تابه حال بخاری نصب نکرده کلا دخالتی نداشت ولی دو سال پیش که بابام ماموریت بود به اجبار بخاریو حال پذیرایی و اتاق هامونو گذاشت🤭 تقریبا هر یه ربع میومد تو اتاق میگفت حالت خوبه؟سردرد نداری ؟ زنده ای؟😆 منم بعد ۴ سری که اومد گفتم یکم اذیتش کنم کرم سفید کننده زدم به همه جام حتی لبم نزدیکای اومدنش خودمو زدم به حال بد و سرفه و انگار که دارم خفه میشم😅 اومد بغلم کرد گفت چی شدی پاشو تروخدا نمیر غلط کردم خدایا گوه خودم نمیره فقط 😅 واقعا داشت اشکش درمیومد یهو گفتم رو دست خوردی و البته یه کشتی کجی هم رو من همون جا اعمال کرد😂
شماهم خاطراتتون با اطرافیانتون رو تعریف کنید😇