2777
2789
عنوان

رمان جدید

| مشاهده متن کامل بحث + 21582 بازدید | 1598 پست


「 بہ‌ نـام‌ آݩ‌ کھ‌

جانـم‌‌ در‌ دسـت‌ اوسـت 」



#بِسْــــــمِ‌اللَّهِ‌الرَّحْمَـنِ‌الرَّحِيــم 🌸



بهروز

حاجی حق داره بهم بگه: بهروز تو سه هیچ به گاوترین گاو دنيا باختی.

حرفایی زدم که نه تنها لیلا بلکه همه از شنیدنش شوکه شدن.
نقطه‌ی شروع داستان من و لیلا به نقطه‌ی پایان رسید... سوت مسابقه دلبری شروع نشده پایان مسابقه رو اعلام کردن.

نجمه کم مونده تُف بندازه تو صورتم. همه رفتن و حاجی موند پیشم. نمیتونم راحت نفس بکشم، پنجره رو باز کردم. با دیدَنِش که چمدون به دست میره سمت خوابگاه، دلم هُری ریخت پایین. صدبار به خودم لعنت فرستادم. منِ احمق به خاطر یه خواب، دل اونو شکستم. آخرین نگاهی که بهم کرد رو هرگز فراموش نمیکنم.

- آدم با کافر هم این کار رو نمیکنه  لامصب، تو باید شب بهم میگفتی نمیخواییش... تا منِ فلک زده همون شب موضوع رو همون جا خاک کنم.

آبروش رو بردم و پیش کس و ناکس سکه‌ی یه پولش کردم.

- بعضی وقتا نمی‌فهمَمِت بهروز، چه اون موقع که با خدا قهر بودی!! چه الان با این افتضاحی که بار آوردی... مثلا میخواستی تحقیرش کنی که چی بشه؟

صورت حاجی چین افتاد و با خشم‌‌ غرید:  
- میخواستی بفهمه در شأن تو نیست... تا بفهمه بهش به چشم زنی فریبکار یا شاید بدکار نگاه میکنی. به نظر من، تو لیاقت اونو نداشتی.

به خاطر یه خواب، به خاطر اینکه نمیدونم کی هست و برای چه گناهی اینجاست؟ به خاطر یه لبخند و نگاهِ طولانیش، چشمَمو بستم رو همه‌ی فداکاریاش، مهربونیاش.
نگاه زیبا و لبخندای دلنشینش رو‌ فریب معنی کرده و وجودش رو نحس دیدم.
اون اگه بد بود هیچ وقت با کارگر ساده‌ی قبرستون چای نمی‌خورد و به درد و دِلاش گوش نمی‌داد... یا برای دختر کارگر بی‌سواد نامه بنویسه.

چطور دلم اومد بهش بگم بی‌گذشته، دروغگو...

برگشت آشپزخونه و مشغول کار شد... به همین سادگی!! بدون هیچ داد و بیدادی، توهینی... خاص بودن یعنی لیلا محمد.

من احمق به جای توهین، باید بهش میگفتم: حضورت باعث شده بعد از چند سال حسی رو که دیگه فکر نمیکردم تجربه کنم، تو قلبم زنده شده.
کاش میشد زمان برگرده عقب و بهش بگم: نمیدونم کی هستی و نمیدونم به چه گناهی اینجایی؟ ولی هر کی هستی، زمانی تو رو پیدا کردم که در پی خودم بودم.

به نجمه گفته دلش مرگ میخواد و میانجیگری حاجی فایده نداشت.

- اون خودش قبلاً عاشق شده، تا سرحد جنون... موقعی که درمورد پدر مهدیار حرف میزنه چشماش ذوق داره. واسه اینه که به عشق قبلیش متعهده، با اینکه صیغه بوده.



یکسال پیش هیچ امیدی نداشتم، همه روش ها رو امتحان کردم تا اینکه بعد از کلی درد کشیدن از طریق ویزیت آنلاین و کاملاً رایگان با تیم دکتر گلشنی آشنا شدم. خودم قوزپشتی و کمردرد داشتم و دختر بزرگم پای پرانتزی و کف پای صاف داشت که همه شون کاملاً آنلاین با کمک متخصص برطرف شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون دردهایی در زانو، گردن یا کمر دارید یاحتی ناهنجاری هایی مثل گودی کمر و  پای ضربدری دارید قبل از هر کاری با زدن روی این لینک یه نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص دریافت کنید.


#پارت_929




حاجی تسبیح رو با خشم دور‌ مچش پیچوند:

- حالا کسی به غیر خودمون و خدامون اینجا نیست، راست‌شو بگو دوستش داری یا نه فقط بهش ترحم میکنی؟


سرم پایین افتاد... از خجالت یا ناباوری.

یه روزی عشق نوشین رو پیش حاجی اعتراف کردم و حالا نوبت لیلا بود!!

- همیشه فکر میکردم آدم وقتی یه حسی رو با یه نفر تجربه میکنه، دیگه نمیتونه اون حس رو به یه نفر دیگه داشته باشه.


حاجی زیر لب ذکر گفت و نفسش رو با لپای باد کرده داد بیرون‌‌.

- اون اگه ذاتش خراب بود که اینجا رو، رو سرت خراب میکرد نه اینکه وایسه پای سینک و بچه به پشت ظرف بشوره. بهروز رنجوندن کسی که دوسش داری ممکنه چند ثانیه طول بکشه، اما جبران اون شاید سالها...

 

تبسمی امیدبخش رو لبای خسته‌ی حاجی نشست:

- به هر حال بهتره بری جلو و حرف دلتو بهش بگی، بگو که دوسش داری...


برگشت سمت حیاط و چشم دوخت به افق:

- یکی رو دوست داشتم‌. بچه‌ سال بودیم، این پا و اون پا کردم و بهش نگفتم دوسش دارم... من نگفتم و اون الان دو تا بچه داره.


به چشمای متعجب بهش نگاهی انداختم. اخم مسخره‌ای کرد:

- اینجوری نگام نکن، حاج خانوم همه چیزو میدونه.


کنارم نشست و‌‌ دستای‌ گرم‌شو رو‌ زانوهام گذاشت:

- پای حرفی که میخوای به لیلا بگی وایسا، آدم تا نتونه پای حرفش وایسه نمیتونه پای یکی دیگه وایسه... خوب دو دو تا کن ببین واقعا میخوایش یا نه؟


با کسی که روحت رو دیده

چه جوری میشه دوباره آشتی کرد؟

 

لیلا نمی‌دونه، اما تو این ساعت و این لحظه همه‌ی وجودم شده.

بعضی وقتا حضور یه نفر تو زندگی، بهت احساس امنیت و آرامش میده. احساس زنده بودن، مهم بودن، اون وقته که دلت میخواد بهش بگی دوسِش داری.


رفتم که بهش بگم ولی تو چشماش اون آرامش و مهربونی همیشگی نیست.

با نفرت نگاهم کرد... گفت دلش نمیخواد کسی من‌و اون رو با هم ببینه، اینجا هم نگران آبروش بود. ‌هرچی لایقم‌ بود بارم کرد. هیچ حرفی به غیرِ عذرخواهی به ذهنم نرسید.


«اولین‌باری که دیدمت فکر نمیکردم تو همون کسی میشی که قراره برات بمیرم.»


ولی نگفتم، نگفتم و آتیش گرفتم.

بعضی وقتا برای دوست داشتن یه نفر باید غریبه بمونی. زندگی تَرکم کرده بود، اون و پسرش برام زندگی آوردن. اون دو تا همه‌ی وجودم شدن. ولی من‌و از خودش روند، قیدش رو باید بزنم، هیچ حسی به غیر از تنفر به من نداشت.

شرمنده باعث ناراحتیت شدم باشه عزیزم

قربونت عزیزم من کلا یه جای رمان غمگین باشه.... حتی یه کوچولو میشینم گریه میکنم😂🥺 شوهرم همیشه میگه تو جنبه رمان خوندن نداری فقط گریه میکنی 

جنگل سوخته را وعده ی باران ندهید...! 
「 بہ‌ نـام‌ آݩ‌ کھ‌جانـم‌‌ در‌ دسـت‌ اوسـت 」#بِسْــــــمِ‌اللَّهِ‌الرَّحْمَـنِ‌الرَّحِيــم 🌸بهروزحا ...

من نفهمیدم الان اسماعیلی همون سعیده؟ 

یعنی مهدخت اونو نمیشناسه

جنگل سوخته را وعده ی باران ندهید...! 

عزیزم چذاشتی خبرمون  کن

یه دختر ۲۰ساله ام اهل شمال کشور 😍😍متاهلم 💍❤️و متعهد به مردی که الان تمام داراییه منه مردونه پام وایستاد منم زنونه پاش وایمیستم✋️🥲❤من خانوم‌ِ یه آقای تخسِ چشم و ابرو مشکی با موهای فرفری ام😍😍🥲عاشق بچهام ولی خودم هنوز مادر نشدم 🥲🥲عاشق غذا خوردنم ولی فعلا رژیمم😁😁۱۸کیلو کم‌کردم و هنوزم کلی مونده تا هدفم 😌💪عاشق کتاب خوندن و رمان هام 🤭راستی کاربری چهارممه عضو جدید نیستم😬

عزیزم امشب قمصور یا مهدخت و ادامشونو میذاری؟

یه دختر ۲۰ساله ام اهل شمال کشور 😍😍متاهلم 💍❤️و متعهد به مردی که الان تمام داراییه منه مردونه پام وایستاد منم زنونه پاش وایمیستم✋️🥲❤من خانوم‌ِ یه آقای تخسِ چشم و ابرو مشکی با موهای فرفری ام😍😍🥲عاشق بچهام ولی خودم هنوز مادر نشدم 🥲🥲عاشق غذا خوردنم ولی فعلا رژیمم😁😁۱۸کیلو کم‌کردم و هنوزم کلی مونده تا هدفم 😌💪عاشق کتاب خوندن و رمان هام 🤭راستی کاربری چهارممه عضو جدید نیستم😬
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز