خیلی بد دل عوضیه
با ۲۷ سال سن نمیزاره گواهینامه بگیرم
کار پیدا میکنم نمیزاره برم
نمیزاره برم بیرون یا بادوستام جایی برم
انقد به همه چیم گیر میده منم خونه نشین شدم
اصلا انگیزه ندارم افسردگی گرفتم
اصلا محبت نمیبینم از خانوادم به فکرم نیستن
به اندازه مایحتاجم پول هم نمیده
۲۰۰ تومن میده همش منت میکنه میگه چیکارش کردی
قبلا خاستگار داشتم اصلا به دلم ننشستن و ایراد های داشتن مخصوصا اخلاقشون بابام دعوا مینداخت چرا رد کردی
الان دیگ جرئت نمیکنم بزارم بیان خونه چون اصلا به بعد خوبش نگا نمیکنه
میگه فقط برو
الانم همش منت میزاره که موندی تو خونه کسی نمیگرتت جیگر مامانمو خون کرده میگ حالا ترشی بندازش
جدیدا به خودکشی فکر میکنم
حالم واقعا بده
دیگ اعصابم نمیکشه
بیزارم تو خونه ببینمش تو خونه انقد کار میگه بهم از خستگی بمیرمم نمیگه خسته شدی
بدتر از دستم عصبی میشه
جوری شده دیگ مهمونی هم نمیرم
سال تا سال اگ عروسی برم حس عقب ماندگی بهم میده
انگار دختر زمان قاجارم
اعتماد بنفسی نمونده برام
الان به مرگ بابام فکر میکنم و هیچ حسی حتی برای مرگشم ندارم
سرافکندم کرده