من بارداریمم خونه مادر بیچاره ام بودم بعدشم تادوسه ماه
میدونی قبلش طبقه بالامادرشوهرم بودم ک دستشویی حموم نداشت دوتابرادر شوهر مجرد
خواهرشوهرم خیر نبینه الهی هیچ وقت رنگ آرامش نبینه ب دروغ گفت خونه داره توخواستگازی بعد عقد خرشون از پل گذشت گفتن بدهی هم داره
دیگ تا طلاق پیش رفتم اما نذاشتن بعدش تو اون طبقه بالا باردار شدم شانس من خونه هاشونو شهرداری مبخواست داشتن خراب میکردن کل کوچه وخونه هارو گردوخاک برداشت
رفتم ی سال خونه مادرم
مادر شوهرم همه فامیل میبرد تو طبقه ی من میگفت ببینید چ گردوخاک جمع شده زندگیشو ول کرده رفته خوب حامله ای چی میشه
خلاصه حتی بچه امم یه بار نشست میگفت ب مادرت بگو بیاد