ببخشید صحبت شیر شد
افتادم یاد این خاطره
سگ به روح دوست مامانم🤣
بعد سالها یه بچه آورده بود دنیا
بعد بچه ش رو از شیر نگرفته بود تا چهار سالگی😐
یه شب دعوت بودیم خونشون مادر بزرگمم بود
دیدم پسرش اومد لباس مادرشون زد بالا مثل چی شروع کرد میک زدن😵💫😐
مادربزرگم گفت: این دیو چرا هنوز آویزونه به سینه های تو
دیدم گفت: ای خانووووم من دلم نمیاد از شیر بگیرمش
رهام قلبمه( با عشششوه)
مادر بزرگم گفت خفه شو بابا ده تا شکم زاییدم
اینجوری کرم ریزی نکردم
نره خر میاد آویزون این پستونای گاوی تو میشه که چی ؟؟؟
حالمو به هم زدی
اه
وای پسره از همون موقع قهر کرد دیگه از شیر افتاد 🤣🤣
بعدها براش همین شیر زیادی مشکل به وجود اورد