از وقتی که آیسییو قلب کار میکنم خیلی چیزای جالبی دیدم
بیمارها رو بعد از جراحی قلب باز میارن اینجا
ذهنم درگیر کسیه که فکر نمیکردم زنده بمونه
یک هفته پیش نمیشد از بالونپمپ جداش کرد (یه وسیله که به قلب کمک میکنه خون رو پمپاژ کنه)
اینتوبه بود و تنفسش کاملا وابسته به دستگاه
تبهای مقاوم داشت و پایین نمیاومد
کراتینینهای بالا
شرایطش خیلی مشابه کسی بود که قبل از اون روی همون تخت خوابیده بود و فوت کرده بود
فکر نمیکردم اکستوبه بشه ولی همون صبحی که اکستوبه شد، مریض من بود
هنوز حواسش درست سرجاش نیومده بود
با چشمای بسته و با اون صدای بامزهاش بهم میگفت بال و پَرَم شکسته!!
اینجا دیگه میدونستم خوب میشه
دو روز بعدش که اومدم بخش دیدم با یه لبخند مهربون نشسته صبحانهاشو میخوره و دست و پاش رو هم برخلاف گذشته عادی تکون میده
خیلی دلم میخواست باهاش حرف بزنم و ببینم توی زندگیش چی وجود داره که انقدر سرزنده نگهش داشته
اما مریض من نبود و سر خودم انقدر شلوغ بود که نتونستم یه کلمه هم باهاش حرف بزنم
اینجا به وفور میبینم کسانی که افسردگی درماننشده دارن، حتی اگه نتیجه آزمایشات و سی تی و... خوب باشه، دووم نمیارن و کسانی که امید دارن حتی اگه جراحی سختی رو پشت سر گذاشته باشن رو به بهبودی میرن