هیچکس نیست که بتونم این حالاتم رو بهش بگم ،واقعا از خودم و فکرای تو سرم میترسم .من عاشق بچم بودم اما الان ازش بدم میاد گاهی حتی حس نفرت بهش دارم ،حتی چندباری خواستم بزنمش و گریش و دربیارم ،وقتایی ام که میخوام جلوی زدنشو بگیرم شروع میکنم به خالی کردن خشمم روی خودم یا وسایل خونه ..بعد از اینکه اون حالت تموم میشه تازه به خودم میام و حالم از خودم و احساسی که به این بچه بی گناه داشتم بهم میخوره .از وقتی دخترم به دنیا اومده کلا زندگیم عوض شده ،دخترم شرایط خاصی داره که گاهی خیلی بهم فشار میاره ،ریفلاکس شدید و حساسیت غذایی داره که از همون نوزادی خودش رو نشون داد و هیچکس حتی پدرش با وجود حالت های که بچم داشت قبول نمیکردن که نیاز به دکتر داره ...خودم با سرچ کردن و اینا از روی علائم فهمیدم مشکلش چیه تا سه ماهگی رژیم غذایی خیلی سختی داشتم چون شیر خودمو میخورد ،شبا تا دیروقت گریه میکرد و کلا خیلی نق میزد اما من احساس میکردم بالاخره یکی هست که بتونم بهش بی قید و شرط عشق بدم و بگیرم .بعد از رژیم خیلی بهتر شد اما همچنان بعضی علائم باهاش بود خلاصه تا ماه سوم این شرایط ادامه داشت و از ماه سوم به بعد کلا اعتصاب شیر کرد و هیچ جوره تو بیداری شیر نمیخورد اینجا شروع حال بدیه من بود .احساس میکردم بچم منو طرد کرده ،دیگه به هیچ دردی نمیخورم من از شیر دادن به بچم خیلی لذت میبردم و یهو این ازم گرفته شده بود خیلی حالم بد بود از طرفی صحبت ها ی اطرافیان که تو بلد نبودی چجوری شیر بدی و ...خیلی اذیتم میکرد و بهم حس ناکافی بودن میداد این شیر نخوردن تا الان که شیش ماهه اس ادامه داره تو این مدت با جنگ و دعوا باباشو راضی کردم ببریمش دکتر اما داروها فایده نداشتن و بچم کلا شیر خشکی شد .حالا معضل کمبود شیر خشکم به بقیه لیست اضافه شد
الان واقعا حالم بده و میدونم خیلی پراکنده و بد نوشتم .از طرفی به زور شیر دادن به بچه تو خواب بدون هیچ ارتباط عاطفی ،از یه طرف بی خیالی و بی مسئولیتی شوهرم ،از طرفی کمبود وقتم واسه کارهای دیگه و الآنم نبود شیر خشکش خیلی بهم فشار آورده
همون طور که اول گفتم بعضی وقتا مثلا وقت هایی که یکساعت رو پام تکون میدم تا شیرش بدم و نمیخوره خیلی عصبی میشم دوس دارم بزنمش
تروخدا بگین چیکار کنم ،هزینه رفتن پیش مشاور و روانشناس ندارم شوهرمم که درحریانید گفتم کلا بی خیاله و بار ها بهش گفتم حالم بده اما میگه طبیعیه و خودش خوب میشه