۱۵ ام تولد همسرم بود
آخر هفته تا شنبه رفته بودیم شهر محل سکونت خانواده ها بهشون سر بزنیم
خانواده خودم و همسرم همشهری ان
با مامانم یواشکی هماهنگ کرده بودم پول رو من میدم وخرید تولد رو تو بکن به اسم خودتون برای امیر تولد بگیرینخونه تون خوشحال میشه اولین تولدشه
یه ساله عقد شدیم و شهر دیگه که محل تحصیل وکارمومه زندگی میکنیم
طبق روال هر موقعی که میریم شهر خانواده ها، طبقه ی بالای خونه مون که خالیه میریم و شام و ناهار طبق روال با خانواده ی خودم هستیم( طبق میل همسرم )مگر اینکه بریم سر به خانواده همسر بزنیم چند ساعت یا دعوتمون کنن
از ارایشگاه برگشتم و همسرم مجبور بود تایم ارایشگاه من رو برای کنار خانواده ش باشه۴ ساعت
وقتی برگشت بمب بود که شام باید بریم خونه ما
گفتم وای نمیشه( چون پدرم برای شام وتولد تدارک دیده بود ) گفت تو کار هات جهت دهی شده ست داری منو از خانواده مدور میکنی
به هر حال ساعت۱۰ که از ارایشگاه برگشتیم شام رفتیم خونه مون توی ۱۰ دقیقه خوردیم واینقدرررر که خانواده همسرم زنگ میزدن، سفره روجمع نکرده رفتیم اونجا از طرفی پدرم که دید خانواده همسرم زنگ میزنن، گفت نکنه ما باعث دلخوری بشیم وبه همسرم گفت برین اونجا عیب نداره ما جمع میکنیم
به همسرم گفتم بار ها گفتم وقتی دعوتمون میکنن از قبل خبر بده همسرم ظهر میدونست اذان مغرب میخواستیم بریم اونجا ولی نگفت
خلاصه رفتیم خونه خانواده همسرم نشستیم به تولدی که خانواده م میخواستن بگیرن نرسیدیم
مامانم کیکو فشفشه ها و شمع رو داده کفت ببر اونجا بخورین اما من خییییلی ناراحت شدم
اگر خانواده همسرم قصد تولد حتی با یککیلو شیرینی برای من داشتن من رفتن به خونمون رو کنسل میکردم
جون همسرم توی تایم ارایشگاه من۴ ساعت اونجا کنار خانواده ش بود که بگیم به هر حال حق داشت
درسته گفت دست خودم نبود پیش اومد از خانواده م حضورا عذر خواهی کرد و از من
اما دلم گرفته خیلی 😔 اصلااا دلم نمیکشه بخوام ۱۵ ام براش تولد بگیرم خصوصا اینکه بهم میگه تولدت مبارک هم بهم بگی فرقی نمیکنه
یا راجع به تولد گرفتن خانواده م گفت گرفتن و نگرفتن برام فرقی نداره