۴۲ سالمه
سال ۸۷ عروسی کردم خودت دیگه حساب کن
نه فعلا که هیچکدوم نخواستیم و تا الانم راضی بودیم آینده رو نمیدونم
اما به نظرم بچه اوردن بد هم نیست اما سن داره تو سن کم خوب نیست هم سن داره هم شرایط مالی مهمه البته بعد از روابط خوب و تفاهم و درک از طرف شوهر
هی میخونم پیامتو هی حرصم میگیره
کدوم مادری ک حتی نوزاد داره دیدی که بوی گند میده اخه 😖😖😖
منک هرکیو دیدم ترتمیز ومرتب
خودم ۳ماه مامانم اینا بچه رو نگه داشتن البته نمیزاشتن بیدار بمونم
بعد ۳ماه ک رفتم خونم تنها نگه میداشتم هر ۳روز یبار حموم میرفتم
بچه خواب بود منم میخوابیدم بعدش ک بیدار میشد میزاشتم اشپزخونه کنارم اشپزی میکردم
همچین معقوله سختی نیست بابا
ولی فقط یدونه بچه
دوتا سه تا میشه همین قضیه ای کشما میگی
حموم ؟وقتی حتی پیش باباشم نمیمونه وقتی انقدر خوابش سبکه که صدای اب حمومم از اتاق میشنوه و بیدار میشه
پرستار؟مگه به هر کسی میشه اعتماد کرد
مهد؟از بدو تولد میشه فرستاد مهد؟بعدشم شاید دوست نداشته باشی تربیت و شخصیتش تو مهد پیش ادمای غریبه شکل بگیره
مسافرت و تفریح ام تا بزرگ نشه فقط عذابه برا خودت
عزیزم توام ندیدی زندگی بدون بچه چه حالیه
انتظار چند ساله
هر ماه میگی اینبار حامله شدم یا دوباره پری میشم
همش دنبال علائمی
همش دنبال دوا درمان و..بی نتیجه
تو جمعی میشینی که همش از بچه هاشون حرکات شیرینش یا حتی شبایی که نخوابیدن و...میگن
ولی تو هیچ حرفی برای گفتن نداری.این که تو بغل همشون بچه هست و تو بغلت خالیه
این که همه مامانشون رو صدا میزنن ولی تو توی حسرت این کلمه ای
این که هرکی باردار میشه و زایمان میکنه بهت اشاره میکنن ان شاءالله قسمت تو
اگه بخوام بگم زیاده
فرق داره خواستن و نخواستن
این روزای تو میگذره ولی برای ما نمیگذره 💔
منم تنبلی تخمدان داشتم همش استرس داشتم بچه دار نشم منظورم اینه که این احساسات ترو درک میکنم
و در کل منظورم اینه که سختی داره و تا عاشق بچه نباشی نباید بیاری
توم نگران نباش به وقتش میشه و نشدنش بیشتر به خاطر استرسته و فکر میکنی ک نمیشه پس جذبش میکنی
عزیزم بچه با بچه فرق میکنه
۳ ماه بچتو نگه داشتن همون سه ماه جز سخت ترین روزاس
من قبل زایمانم هر روز باید دوش میگرفتم ولی الان حتما باید یکی بچه رو نگه داره تا برم مثلا همین دیروز میخواستم برم حموم از صب تا شب شوهرم سرکار بود وقتیم اومد خسته بود صب کردم تا اخر شب بچه بخوابه برم ساعت ۱۲ و نیم بالاخره خوابید با خوشحالی رفتم حموم دیدم گریه میکنه شوهرمم هر کاری میکنه اروم نمیشه فقط میگ ماما ماما و شدید گریه میکنه
به شوهرم گفتم بیارش جلو در حموم منو دید اروم شد تا درو بستم بدتر گریه کرد دیگ بدوبدو اومدم بیرون دیدم انقد گریه کرد سرخ شده صورتش پر اشکه اب دماغش اومده😐
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز