جریان اون کسی که فوت میکنه و فرشته روز اول میاد پیشش و میگه چی میخوای میگه آب،، میگه برو بالای اون تپه و چشمه ای بزرگ هستش ، میره و یه دل سیر آب میخوره... و روز سوم باز میگه آب میخوام فرشته میگه برو همونجا، میره میبینه اون چشمه کوچک تر شده، و روز چهارم همین جور و چهل روز میگذره.... فرشته میگه چی میخوای؟؟ میگه خیلی عطش دارم و آب میخوام، میگه برو بالای همون چشمه. اون شخص میره و میبینه چند قطره آب فقط مونده ، از فرشته می پرسه اون همه چشمه چی شد؟؟ مگه روز اول پدر و مادر و خانواده و عشقت و دوست و فامیل و همه بودن و همه اشک ریختن واست و اون چشمه بود، روز دوم و سوم فقط پدر و مادر و خانوادت و عشقت و دوستات بودن و روزهای بعد همینجوری کم شدن و همههههه رفتن و رها کردن و چشمه کوچکتر شد
( این چند تا قطره که میبینی اشک های مادرت هستش که هنوز خشک نشده و تا ابد ادامه داره ...