من خودم اعصابم خرابه تموم وجودم ناراحتیه غمباد کردم از ناراحتی بعد حالا تازه رسیدم خونه ی مادرم اینا خداشاهده هنوز خستگیه بین راه و مشکلات تو وجودمه اونوقت فردا شب تولد خاهرزادمه بعد مادرم میگه توام بیا منم گفتن نمیتونم بیام .... علتش اینه من قبلا یه تایم کوتاهی با برادرشوهره خاهرم جفتمون کم سن بودیم منم از روی نادونی و کم سنی یه تایم کوتاهی صحبت کردیم باهم بودیم بعد الان خاهرمم واسه فرداشب تدارک دیده همه رو دعوت میکنه الان من دوس ندارم برم علت اولش اینکه اون آقا هم تو اون مراسم هستن و من دوسندارم علت دوم حوصله ندارم و دغدغه ی خودم همینجوریش زباده بدبختیام... نظرم این بود ک روز بعدش خاهرزادمو ببرم بیرون هرچی دلش خاست واسش بگیرم بخدا من دین و دنیام وزندگیم خاهرزادمه ینی انگار بچه ی خودمه فقط ب این علتها نمیخام برم ک مادرم میگه زشته خاهرت فک میکنه خوشت نمیاد و...باید چیکار کنم من تو این اوضاع
با خواهرت صحبت کن
بیا برو زشته..خب با اون بودی تموم شده نمیشه که فرار کنی ازش
مامان و خواهرت جریان شما و اون آقا رو نمیدونن؟
یه چیزی در گذشته بوده و تموم شده.
فراموشش کن.
قرار نیست تا آخر عمرت به خاطره یک خاطره در گذشته از حالت فرار کنی.
به اون آقا توجهی نکن.
در کل اگر دوست نداری شرکت نکن.
ولی درکل انقدر بهش فکر نکن🌺
برو زود برگرد
سلام کیمیا جان حالت خوبه؟
اوضاعت چطوره؟
اسم از طلاق اوردی.. 🥲
چیشده برام بگو نگرانتم
بنظرم اگه نمیخوای بری به خواهرت پیام بده الان و یه دروغ مصلحتی بگو
وقتی با خواهرت ازدواج کرده بود باهاش صحبت میکردی یا قبل ازدواجش با خواهرت
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
46 ثانیه پیش
47 ثانیه پیش
48 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز