ما۱۳ساله دوستیم صمیمی مثل خواهر
یه مدت باهم تنش داشتیم سر چیزای مختلف که چرا زنگ نزدی چرا اونروز نیومدی. و…
دلخوری بود منم کمی مغرورم دلسرد میشم و فاصله میگیرم
خلاصه امشب حرف زدیم تلفنی و وقتی دیدم بعد ۲ساعت بحث ناتموم انگار من مقصرم (بااینکه تا حدی واقعا مقصرم) گفتم باشه من اگه انقد آزار دهنده ام پس فاصله بگیریم از هم عیبی نداره…
(من میدونم یه مدت زیاده بی انرژی و بی حوصله ام تو روابطم و زندگی شخصی خیلی دغدغه دارم و محبتم کم شده)
این مدل خداحافظی کردن برای من معنای کات داشت انگار منتظر بودم
نمیدونم چرا منتظر تموم شدن دوستیمون بعد ۱۳سال بودم
ولی نداشت آروم حرف رو پیش برد به سمت چیزای دیکه و به خودم اومدم دیدم بساعت دیگه درمورد روزمره و خودمون حرف زدیم و انگار آشتی کردیم
تلفن رو قط کردم و تاالان نخوابیدم
از طرفی خوشحالم دوستیمون حفظ شده چون خیلی برام عزیزه
از طرفی انگار روحم خستس و دلم تنهایی مطلق میخاد حتی چندین ماهه با هیچ مردی وارد رابطه حدی نمیشم سریع کات میکنم