مادر شوهرم زن بدی نیست و من همیشه احترامشو نگه داشتم و بهش سر میزدم. چه تنهایی چه با شوهر
یک سری حاشیه ها صحبت نمیکنم چون طولانی میشه اما درکل اونجوری که به اون جاریم سر میزنه به ما نمیزنه
اما من هیچ وقت گله ای نکردم و نمیکنم
چند روز پیش عصری اومده بود یکی دوساعت نشست منم بین صحبتام بهش گفتم برای شام دوست علی دعوت کرده ولیمه خورون تالار. ولی ما نمیریم چون خانوادگی نزده رو کارت
بعد که پاشد رفت بعد اذان شوهرم گفت که شماها هم پاشید آماده کنید باهم بریم زنگ زده با خانواده بیا. منم با اصرار اون و بچها اماده شدیم رفتیم..
صبح فرداش به مادرشوهرم زنگ زدم جویای احوال، اونم هم با حالت غیض گفت تو از من پنهون کردی میخوای بری تالار😳ترسیدی من باهات بیام منو نبردین باخودتون و هیچی نگفتی و از این حرفا .من هیچی نگفتم به صحبتا ادامه داد نوبت منکه شد گفتم والا قرار نبود ما بریم ب اصرار علی رفتیم گفت نه من تو رو میشناسم تو مار زیر کاهی!!!
ادامه..