خب اولی اینکه پسر عموم که خیلی بهش اعتماد داشتم منو عاشق خودش کرد بعد خانواده عموم مخالفت کردن بعد اون منو ول کرد رفت وقراره ازدواج کنه
تو این موقعیت خیلی برام مهم بود قبل اون ازدواج کنم چون تو فامیل بهم طعنه میزنن تو رو نخواستن اینا یه خاستگار برام اومد اون یکی عموم ردش کردع بود اصلا به ما نگفت
اون عمو کوچیکمم چون ما چند تا دختر هستیم داداش نداریم زنش میگفت اینا توله ن به مامانم میگفت سگ همش پس میندازی پسر نداری همه فامیلم پشتشو میگرفتن چون اون بچه ش پسره
۳ تا عمو دارم کلا که هر کدوم به یه روشی آزار دادنمون
بابام یه زمین داشت اونا بالا کشیدن خوردنش
من عمل کردم هیچ کدوم از فامیلا عیادتم نیومدن