دوستداشتم تابلوفرش ببافم بافتم
دوستداشتم گیتار بخرم برم کلاسش خریدم رفتم
دوستداشتم مجردی با دوستام زندگی کنم کردم
مجردی برم سفر رفتم
دوستداشتم دانشگاه تهران ارشد بخونم و اونجا زندگی کنم ک شد
دوستداشتم کار روی چوب انجام بدم ک دادم و کلاس منبت رفتم و کلی لذتش رو ببرم
دوستداشتم ازدواج کنم ک انتخابم غلط بود ولی شد
بچه پسر میخواستم ک شد
کلی گناه بود ک من خر دوستداشتم و انجام دادم حالا بازش نمیکنم
برا عروسیم دوستداشتم کلی طلا گیرم بیاد ک از خونه ی بابام کلی بهم طلا دادن
دوستداشتم غریب ازدواج کنم ک احمقانه بود ولی شد
امااااا
بعد ازدواجم همه چیز کش میاد همه چیز طول میکشه
نزدیک یکساله دارم خودمو میکشم ی ذرع نیم بگیرم ببافم نمیشه
از وقتی متاهل شدم همه چی شده حسرت و آرزو چون من ی شوهر بدرد نخور دارم شرایطمم جوری نیست ک بتونم برم سرکار