واقعا اون لحظه اصلا مغزم کار نمیکرد.از شدت لرز بدن و حال بد داشتم بالا میاوردم.چسبیدم به شوفاژ یکم شاید لرزشم کم بشه.نمیشد.من سابقه افسردگی شدید دارم.تحت درمان بودم.برای همین حالم واقعا بد شد.همزمان داشت خروپف میکرد.تنها دستوری که مغزم اون لحظه داد همین بود.چرا من باید شدیدترین حالت بد رو تجربه کنم ولی اون با خیال راحت بخوابه؟اگه چاقو برنمیداشتم نمیرفت بیرون از خونه.زورم بهش نمیرسید اصلا