.با ی آقایی آشنا شدم اولش فقط واسه سرگرمی بود هر وقت پیام میداد دیر جوابشو میدادم و اونم حرصمو در میآورد بعضی وقتا باهام شوخی میکرد گاهی بهش میگفتم حوصلتو ندارم و تا چند روز بلاکش میکردم از تل دوباره ب روبیکام پیام میداد و اینا تا یروز ک داشتیم تلفنی حرف میزدبم دوباره حرصمو در آورد و این دفعه دیگه جدی بهش گفتم ازت بدم میاد و تلفن قطع کردم روش
تا ده روز اینا خبری ازش نشد بعد ده روز دوباره پیامداد معذرت خواهی کرد و گفت میخواسته فقط باهام شوخی کنه و ازم خاست دوباره مث قبلا حرف بزنیم من گفتم نه(شخصیتش اینه ک زیاد شوخی میکنه میخنده منم از همون اول ک باهاش آشنا شده بودم چون اعصابم بهم ریخته بود خیلی بداخلاق بودم باهاش و زود حرصی میشدم)
یکماه گذشت یروز ب سرم زد حالشو بپرسم و خودم بهش پیام دادم و دوباره شروع شد همه چی
ولی اینسری من خیلی آرومتر شده بودم دیگه مثل قبلا بداخلاق نبودم باهاش یجورایی مث دوتا دوست شدیم چند ماه همین روال بود تا اینکه بهم گفت ازم خوشش اومده و دوسم داره و گفت قصدم فقط دوستی نیست و ازم خاست منم اگه بهش حسی دارم بگم و منم تو اون مدت ازش خوشم اومده بود اما همش تو دلم ناراحت بودم ازینکه من جدا شدم و اونم ی آدم مذهبی حس میکردم اگه بفهمه تنهام میزاره اما بهش گفتم من گذشته ام این جوری بوده و اونم گفت براش مهم نیست تو گذشته چی شده بهم.
ازونجا به بعد رابطمون عاشقانه تر شد اما همچنان همو ندیدیم چون اون ی شهر دیگس ومسافتمون زیاده.
حدودا تا یکماه قبل ک قرار بود همو ببینیم همه چی اوکی بو اما یروز قبل اینکه بیاد ی بحثی شد بینمون و من گفتم کنسل شده و نمیخام دیگه ببینمت تو این بحث اون مقصر بود و اینو خودشم میدونست و قبول داشت اما میگفت اینسری ببخش و کوتاه بیا اما من میترسیدم اگ کوتاه بیام دوباره همینکارو انجام بده و قبول نکردم
ادامه اش مینویسم...