پس من خیلی دوستم کلفت بوده که هنوزم زبونمو دارم
من زندگی خیلیییی پر تنشی رو پشت سر گذاشتم
نه بخاطر خانواده م ، بخاطر اطرافیانم
از عمو و گرفته تا دایی و خاله عقده ای
اونا دختر داشتن ، فقط میزدم تو سر من که چرا دخترت اینجوره، چرا فلان سال رو خریده ، بخدا یادم نمیره عید بود من دبیرستان بودم یه شال حریر خریده بودم ، خیلی دوسش داشتم ، داییم شاملو در آورد داد به دخترش سرش کنه، مامانمم هیچی بهش نگفت ، همیشه در حال خورد کردن من بودم ، مثلا من تعریف از خود نباشه خوشگلم ، پایین میگفت دختر خوشگل به چه درد میخوره دختر باید قد بلند باشه، چرا؟ چون دختر خودش فقط قدس بلند بود
بعد اینا فقط یکبار اتفاق نمیافتاد هاااا، تو طول زندگیم همین بود
اما من گوشم بدهکار نبود و کار خودمو میکردم اما یادم نمیره چقدر عوضی بودن
عموم به بابام میگفت جلوی دخترتو بگیر ، دختر من میبینش دیگه نمیتونم جلوی دخترمو بگیرم
الان ۳۴ سالمه، با هیچ کدومشون در ارتباط نیستم ، بازم هر جور دلم بخوام میپوشمو میگردم و زندگی میکنم
خانواده شوهرم از لحاظ فرهنگی با ما متفاوتن، اوایل ازدواجم میخواستن تغییرم بدن ، آنقدر دعوا کردم و تو روشن ایستادم که الان ازم میترسن
اما تنها چیزی که نتونستم فعلا درستش کنم همین خودخوری بعد از مهمانیای😓