ماه اخرش من رفتم خونشون اتفاقی وقت سونو داشت من نگران بودم خدایا بچه اش چیه نتکنستم دوساعت بخوابم تا بیاد زنگزد همه چی خوبه گفتم بچه چیه گف پسره من خورا کشیدم تبریک گفتم وفتی رسیدن به شوهرش تبریک گفتم جوگیر شد لو داد گف اینا از تو پنهون کردن مگه تو الان فهمیدی؟؟؟؟؟من قلبم به شدت شکست
الانم برگشتم شهرم هرجقد زنگمیزنه دلم صاف نمییشه حق دارم؟؟؟با کینه ای ام؟؟
بچه اش دنیا اومد رفتم دیم کادو دادم برگشتم