من 23سالمه 7ساله ازدواج کردم و یه بچه 4 ساله دارم از اوایل ازدواج کلی مشکلات و اختلاف فرهنگی داشتیم ک من چون بچه بودم به چشمم نمیومد و فقط دنبال احساسات و عشقی ک بهش داشتم بودم و چشممو رو همه بدیاش و محدود کردنش و اذیتاش بستم تو این یالها بارها تا مرز جدایی رفتیم و باز برگشتیم به هم چون خیلی عاشقش بودم تا این آخرین دعوامون ک گفت برو و من دیگه کامل بفکر جداشدن افتادم و گفتم دیگه بسه هرچقدر تحقیر شدم.
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
هیچوقت سرزنش نکنید دنیا خیلی سختگیره.قبول دارم رفتارشون درست نبوده ولی الان که تو لغزنده ترین جای زن ...
حق داره ک اینو بگه ولی میدونی منم یروز یکیو اینجوری قضاوت کردم گفتم مگه زن میره خیانت میکنه؟گفتم من اگ جای شوهرش بودم هیچوقت نمیبخشیدمش. ولی خب کارما منو تو شرایط اون آدم گذاشت و من دردشو حس کردم. من هروقت کسیو قضاوت کردم سرم اومد و تصمیم گرفتم هرچیم ک شد به خودم اجازه ندم کسیو سرزنش کنم خیلی درد داره وقتی میفهمی داستان تکرارین فقط جای شخصیتها عوض میشه و ممکنه نفر بعدی خودت باشی
من جای تو بودم اصن به این چیزایی که گفتی فک نمیکردم فقط به این فک میکردم پسره از لج اینکه ولش کردی بره به شوهرت بگه یا شوهرت شماره اون پسره رو برداره پیداش کنه
جنگل رو به فنا بود ولی درختها هنوز به تبر رای میدادند چون تبر درختان را قانع کرده بود که او هم یکی از انهاست زیرا دسته او هم از چوب بود..