حق الناس غریب
دچار حق الناسی غریبم / تدابیری بجز یاران ندارم
کنون باید بجویم یک الهی / که باشد چاره بر درد ملالی
اگر یابم چنین ذات بزرگی / به پایش من بریزم بذل جودی
هر آن نفسی که باشد در دامی نفس گیر / خدایا خود رسان دلجویی بر وی
اگر عالم رسند برایم بر حال گویی / فقط با حق شوم آرام خویی
غم مهجوری ، آری ناگوار است / ولی زخم بد عهدی ازآن گران است
جفای بیدلان را خود ببخشید ای بزرگان / بپیچید نسخه اش را با حسابان
نیم آزاده، ولی آزادگی را میستانم / خراجی بس گزاف بر آن بدادم
روا دانم ز تکلیف خودم جان قربان نمایم / گر فراغی مرحمت نمود آن یزدان پاکان
بترسم ناگه خاموش گردد شمع وجودم / آنگه کجا یابم این گروهم