دیگه اعصابی واسم نمونده نزدیک یکساله عقد کردم همش مادر مادر میکنه دیگه حالم بهم میخوره حدود ده تا خواهر برادر داره هیچکدوم انقد وابسته به مامانشون نیستن این دیگه دهن من و سرویس کرده هر دقیقه مامانش بهش زنگ میزنه کجایی خسته شدم منم آدمم بخدا از سنگ که نیستم انقد تحمل کنم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
خسته شدم کلافه شدم از بس بش میگم مادر خدا من وبکشه واست خدا عمر من وبندازه سر عمرت....براش هر دقیقه پول کارت به کارت میکنه بعد بمن ی ریال نمیده عاشقشه قسم آخرش بجون مامانشه بخدا همش دارم گریه میکنم بریدم دیگه همش به فکر مامانشه انگارنه انگار من زنشم
وقتی درباره مامانش حرف میزنه محل نزار واکنش نشون نده اصلا توجه نکن که فکر کنه مهمه برات این به مرور ...
من به خانواده خودم سپردم وقتی پیششم بهم زنگ نزنن بعد میگه چخبر از مامانت اینا میگم مگه من بچه ام که مامانم هی دم به دقیقه بهم زنگ بزنه بگه کجایی کجایی بیا بیا من الان ۲۴سالمه دیگه به منظور میگم که خجالت بکشه
حقیقتا خیلی سخته و خب احتمالا سخت تر هم میشه برات بهتر نیست برین باهم ی مشاوره درست و درمون چون واقع ...
این خیلی من واذیت میکنه احتمالا فهمیده من رو مامانش حساسم عمدا هی میگه من ومامانم عاشق همیم بدون هم میمیریم یجور که انگار میخاد حرصم بده منم کم محلی میکنم محاله با من مشاوره بیاد