شوهر منمهمین بود..عقد ک بودیموقتی از جایی ناراحت بود لپبهش میگفتم چی شده میگفت هیچی بعد میرفت برا مامانش میگفت...عین بچه ننه ها
همیشه میگفت منمامانمو بیشتر از دنیا دوس دارم...حرف حرفِ مامانش بود و البته خواهر هاش
کم کم ک عاقل شد دید انگار داره ازش سواستفاده میشه سرد شد تا الانک گلا سرد شده و ماهی یه بار همنمیره خونه مامانش.اللته هر شب زنگمیزنه مامانش بهش
قبلاً مامانش هم همش خودشو میزد ب مریضی.نمیدونی چ روزایی بود..اگ الان بود حتما جدا میشدم
خداروشکر ک گذشت