ان شاءالله که بده به خیر و عافیت.
اتفاقا چون مامانم چند تا بچه پشت سر هم داشت و منو برای از سر باز کردن و خلوت تر شدن سرش دنبال پدرم میفرستاد! حس بسیار بدی دارم و حس اون نی نی رو میفهمم...
دقت کن گفتم پدرم! با اینکه پدرم رو خیلی دوست داشتم و دارم... حتی کمی بیشتر از مادرم... و از بودن باهاش ناراحت نبودم... ولی اینکه منو از سرش باز میکرد آزارم میده...
پس نگو بیدرک!
تویی که تا حالا حس اون نینی رو تجربه و درک نکردی!
از دیدگاه اون نینی، شما بیدرکی!
فقط اون نی نی چون زبون نداره از مادرش شکایت کنه و احساسش رو بگه، همه به مادره حق میدن!
اما اون نینی بعدا بزرگ میشه و حسش میمونه باهاش...
پس بذار من تذکر لازم رو به مادر بچه بدم و دخالت نکن...
شاید مادرش اگر تاییدهای شما نباشه، به فکر فرو بره و دیگه این کار رو نکنه!