مجبور بودم کنار بیام هیچکاری از دستم بر نمیومد وقتی که اون منو نمیخواست و کل حرفایی که بهم گفت دروغ بود بعد ها فهمیدم همزمان بامن چندتا دیگه هم داشته در وقتی که بهم میگف تو نامزدمی تو همسرمی کل زندگیمو با اون تصور میکردم همیشه
خیلی شکستم من نابود شدم مردم گذاشت رفت و من موندم و حرفای پشت سرم و فامیل خیلی فکر کردم تو اون حین چند تا خاستگار برام اومد که با یکیشون نامزد شدیم اتفاقا فامیل همون بود ولی اون بود که منو حالمو خوب کرد زندگیمو عوض کرد همسرم بزرگ ترین قلب رو داشت منم همه چیو بهش گفتم اون قلب شکستمو خوب کرد و الان با اینکه اون عوضی رو میبینم اصن برام مهم نیست و بدون همسرم نمیتونم زندگی کنم خداروشکر که اون رفت و من همسرم و انتخاب کردم و طعم عشق واقعی رو چشیدم تازه اونجا بود فهمیدم میگه بسپار به خدا خودش بهترینا رو برات رقم میزنه و برای من دقیقا این اتفاق افتاد خداروشکر