شوهرم بیش از حد بچه ننه و وابسته به اوناست
سری قبل عمل کرد هم ترسیدن هم اولش بود یکم اهمیت دادن
حالا اینبار عمل کرده اصلا فرار میکنن فقط اذیتشون هست میشه گفت چون میدونن چقدر نگهداری میخواد
خواهرش اون روز اومده بود همش حرصش میگرفت به من تیکه مینداخت
یکی از خواهرش که مجرده تا دم در میاد یه نمیاد بپرسه جالت چجوره
یکیش اومد شوهرم گفت شبا بیا اینجا بخواب به قطره انداختن کمک کن میگه نمیتونم و اصلا نمیاد زیاد سر بزنه یا میاد هم فقط اذیتشون هست یه نمیگه کمکی چیزی نمیخوای
دو روزه منتظره برادرش بیاد یه سر بزنه بهش نمیاد
پیرفت سرویس تو حیاط دیدش الکی گفته بود قلبم تیکه تیکه شده از ناراحتی
مادرش اومد دید خونه بهم ریختس به من اخم و تخم میکنه و تیکه میندازه
اصلا چی بگم
منم تنها خواستم رفتن از این ساختمونه
فقط راهکار بدین این مدت مغزشو به کل شستشو بدم و تمام