درس بگیرید از زندگی من

کم کم داشتم متوجه میشدم چقدر از نظر خانوادگی فرق داریم 

تو اقوام ما معتاد نیست مشروب خور نیست دختر باز نییست زناکار نیست و...

ولی از هر ده فامیل اونها هشت تاشون یکی از این مشکلات رو داشتن و من اینو به مرور فهمیدم چون مادرشوهرم با کسی رفت آمد نمی‌کرد که مهمون بیاد و بریم خونه اقوام تا من آشنا بشم

روز به روز می‌دیدم چقدر سعی دارم با رفتارشون خار و خفیقم بکنن 

این بین پدر شوهرم که یه ادم بیخیال و بی عرضه هست پولمون رو نمی‌داد سهم شوهرم رو نمی‌داد که بریم خونه بخریم 

وسایلمون رو با وام ازدواج خریدیم 

گل این مدت مثل غریبه ها بودن انگار شوهرمو از پروشگاه آوردن طوری رفتار کردن انگار خاله و عمو هستن نه پدر مادر 

روز به روز از این ازدواج پشیمون تر میشدم

تا اینکه این مدت پنهانکاری های ریز همسرمو می‌دیدیم موضوعش بیخود بود ولی بالاخره این اخلاق رو داشت 

انکار یکمی شبیه باباش شده بود رفته رفته داشت بی عرضه می‌شد دیگه اون یه هفته خوب یه هفته بدش تبدیل شده بود به دوروز خوب دوهفته بد  بد هم که میگم فکر نکنید هیولا میشد نه ؛ قربون صدقه هاشو می‌رفت ولی رفتارش زمین تا آسمون فرق میکرد 

منم که با دیدن این وضع روز به روز بیشتر میرفتم تو خودم اونم با دیدن سردی من بدتر میشد چون حس بی عرضگی میکرد 

بالای سی بار پیش مشاور رفتیم تا یاد بگیریم یه چیزایی رو ... من یاد بگیرم وقتی حالم بده به زبون بیارم

اون یاد بگیره چطور محبت کنه چطور حمایت کنه چطور زندگی کنه چطور عاشقی کنه ...

ولی هیچی درست نشد

این وسط فشار مالی هرروز بیشتر شد چون شوهرم ورشکست شد و از نو شروع کرد یه روزایی حتی یه ابمیوه می‌گرفتیم با دوتا نی 

غذا می‌گرفتیم با هم نصف میکردیم 

و... خیلی روزای سختی بود 

من تو این تایم هرچی هدیه عقد و پاگشا و عیدی بود دادم به طلا برای پس انداز برای همین حسودی خانوادش مدام بیشتر میشد

من واقعا زن بدی نبودم براش 

همیشه کنارش بودم 

منطقی بودم 

اصالت داشتم ؛ مثل یه خانم ۳۴ پنج ساله رفتار میکردم و فکر میکردم همه اقوامشون تو بهت بودن که این عروس رو از کجا پیدا کردید هم اخلاق خوبی داره هم خانواده خوب هم چهره و اندام خوب همه چی تمومه و...

ولی رفتار اونا با من مثل یه دختر خیابونی بود

بعد دوسال من الان عذر میخوام مثل سگ از ازدواج پشیمونم 

می‌دونم عمرم کنار این آدم و خانوادش تباه میشه 

از طرفی برگشتن به مجردی برام کابوسه 

چون امسال هم درگیری زیاد بود نمیتونم درست بخونم برای کنکور ولی اگر قبول بشم شهرستان رشته خوب حتما طلاق میگیرم حتمااااا 

الان توروخدا بگید با این وضع چیکار کنم؟

وضع مالی داغون؟ 

دوستار و خرده ای عقد و هنوز هیچی تکمیل نیست و پولمونو نمیدن خونه نداریم و...

اخلاق شوهرم که یا سرد میشه یا گرم 

خیلی عوض شده خیلیییییی 

اخلاق خانوادش ...

من می‌دونم اشتباه کردم سرزنشم نکنید من به اندازه کافی خودمو کشتم با سرزنش 

فقط بگید چیکار کنم ؛ تنها راه نجاتم درس خوندن هست اونم اینقدر افسرده شدم که نمیتونم بخونم😭

توروخدا بگید با زندگیم چیکار. کنم نه راه پس دارم نه پیش

لیاقت من این نیست بخدا 😞همین الانشم کلی خواستگار دارم 

گفتم عزیزم 😞

راستی اینم بگم خانوادم در ظاهر میگن پشتتیم هروقت پشیمون شدی برگرد ... ولی این فقط حرفه می‌دونم اگر برگردم روانی میشم کارم می‌کشه به تیمارستان ؛ مادرم خیلی تغیر کرده جدیدا اخلاقش خوب شده ولی نمیتونم اعتماد کنم ترس همه وحودمو گرفته 

من هنوز که هنوز با صدای بلند مادرم توش قلب میگیرم کلی اختلال به جا گذاشت برام دوران مجردی برام کابوسه برگشتن بهش 

باکره هم هستم رابطه نداشتم

عزیزم مشکل من بلد نبودنش نیست اگر این بود که اینقدر خودمو نمیکشتم سر اینکه یاد بگیره 

دیگه شک دارم این آدم دوسم داشته باشه 

رک بگم اخلاقش بچگانست جاهای دیگه واقعا مرده ... ولی تو رابطه مثل پسرای نوجوان شوته سوته هیچوقت بهم حس حمایت نداد همیشه احساس تنهایی داشتم مثل مجردی 

از طرفی اینقدر سرد و گرم کرده دیگه سرد شدم چندروزه حتی وقتی میخواد دستمو بگیره چندشم میشه 

جدیدا هم که دیگه وقتی ناراحتی پیش بیاد نه عذرخواهی می‌کنه نه سعی می‌کنه از دلم دربیاره اینقدر اینطوری رها کرده ناراحتی هامو تلنبار شد روهم ازش دور شدم 

احساس میکنم اون فقط توجه منو میخواد نه خود منو😞

وقتی باهاش قهر کنم فقط بخاطر سرد رفتار کردن غصه میخوره نه ناراحتی من

فکر نکنید من تلاش نکردم... هرکاری از دستم بر میومد کردم هرکاری که بگید ولی نشد دیگه ... با این سنم موهام سفید شده اینقدر فکر و خیال و استرس کشیدم هورمون هام بهم ریخته دوماه یکبار پریود میشم...

درباره خانوادش هم چرا میگم خستم ازشون؟ چون فکر آینده بچمو میکنم بین یه مشت توطئه گر میخواد بزرگ بشه 

چون بعد دوسال عقد حتی سهم خودمو نمیدن یه کاری بکنیم خونه بگیریم 

مادرش مثل غریبه ها مدام از من می‌پرسه پس عروسی کیه؟؟؟؟؟ کی عروسی میگرید ؟؟؟؟ از مشکلات مالی خسته شدم 

اتفاقا روانشناس میگفت ادامه بده . 

ولی من دیگه نمیکشم با این آدم و خانوادش ... اگر آدمی بودم که شیشه خورده داشت میگفتم طبیعیه 

ولی وقتی من اینقدر خوش قلب بودم ؛ صادقانه زندگی کردم تلاش کردم برای رابطه ام احترام گذاشتم به خانوادش ... بخدا اگر تعریف کنم چطور آدمی هستم خودت میگی حیف شدی😞