2777
2789
عنوان

درس بگیرید از زندگی من

5337 بازدید | 331 پست

مطلقه ها لطفا بخونن کمک کنید بهم 

الان میذارم نوشتم ... طولانیه الان بگم .

و اینکه اگر فکر میکنید دروغه لطفا برید بیرون توان اثبات ندارم.

مباش در پی آزار و هرچه خواهی کن  که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست         « حافظ »      دروغ میگن زمان حلش می‌کنه ... زخم کهنه بعد از دوباره باز شدن؛ عفونت بیشتری داره 🙂 مگه پیتزایی که فکر می‌کنی میتونی خوشحالم کنی ؟؟؟؟🙄🍕لطفا در تاپیک های روانشناسی ؛ آشپزی ؛ کتاب ؛ ورزش؛ و آموزنده تگ بفرمایید 😘

بذارم؟

مباش در پی آزار و هرچه خواهی کن  که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست         « حافظ »      دروغ میگن زمان حلش می‌کنه ... زخم کهنه بعد از دوباره باز شدن؛ عفونت بیشتری داره 🙂 مگه پیتزایی که فکر می‌کنی میتونی خوشحالم کنی ؟؟؟؟🙄🍕لطفا در تاپیک های روانشناسی ؛ آشپزی ؛ کتاب ؛ ورزش؛ و آموزنده تگ بفرمایید 😘

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 



اسمم مستعارم بشه نگار 


نگار تو یه خانواده ای بزرگ شد که پدر مادر کم سن داشت ؛ این پدر و مادر همون سال اول ازدواج بچه دار میشن .

سال اول یعنی خونه مستأجری و کاهی شبا حتی نداشتن نون شب و غذا 

پدر نگار یه آدم به شدت عصبی شکاک لج باز و مرد سالار دهن بین خانواده بود و برای همین مادر نگار خیلی اذیت میکرد

عمه های نگار همیشه به دروغ حرف میذاشتن تو دهن مادر نگار تا داداششون مادر نگار رو بزنه یا دعوا کنن! 

چون میدونستن پدر نگار حرف خانمشون قبول نداره 

کنار همه اینا یه آدم رفیق باز بود که هرشب دوستاشم میآورد خونه دور هم فیلم میدیدن و قلیون می‌کشیدن و فرش جهیزیه تازه عروسی که مادر من باشه رو میسوزوندن و جرات اعتراض نداشت 

از طرفی خانوادش که مدام اذیتش میکردن چون طبقه پایین خونه مادرشوهرش زندگی میکردن یعنی مادر بزرگ من .

خلاصه بگم بهتون دوران بارداری مادرم سر من همیشه یا گریه کرده یا افسرده بوده یا قهر بوده یا غذا درست حسابی نخورده یا کتک خورده از نظر روحی داغون بوده 

بچه که من باشم به دنیا میام و این بحث ها و فضای عصبی همیشه ادامه داشته 

مادرم همیشه سعی میکرد یحنگه و حلش کنه ولی حل نمیشد و روز به روز بدتر میشد چون مردسالاری پدرم وحشتناک بود .تو این فضایی که پدر سر مادر خالی میکرد مادر هم سر من خالی میکرد ؛ روزی نبود که من کتک نخورم ؛ اگر یه روزی رو بدون کتک سر میکردم قبل خواب میگفتم اخیش امروز با مامانم دعوام نشد بحث نشد کتک نخوردم تنبیه نشدم 

کتک معمولی نه؛ وحشتناک ؛ مثل لپامو می‌گرفت میکشید 

با چوب میزد بدنم کبود میشد 

موهامو می‌گرفت اونقدر محکم میکشید که کلی از موهام کنده میشد 

پاشو می‌داشت رو گلوم اونقدر فشار میداد تا 

دست و پا بزنم 

مباش در پی آزار و هرچه خواهی کن  که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست         « حافظ »      دروغ میگن زمان حلش می‌کنه ... زخم کهنه بعد از دوباره باز شدن؛ عفونت بیشتری داره 🙂 مگه پیتزایی که فکر می‌کنی میتونی خوشحالم کنی ؟؟؟؟🙄🍕لطفا در تاپیک های روانشناسی ؛ آشپزی ؛ کتاب ؛ ورزش؛ و آموزنده تگ بفرمایید 😘

اینا برای بعد ۷ سالکی بود

قبل اون شدت کتک ها کمتر بود و مادرم مهربون تر بود

ولی روز یه روز بدتر و عصبی تر میشد

نوجوان که شدم مدام تحقیرم میکرد سر رنگ پوستم سر اندامم سر حالت بدنم سر اخلاقم ؛ من بچه درسخونی بودم ؛ بچه آروم و بی سر و صدایی بودم حرف گوش کن و مسولیت پذیر؛ اهل کمک و این چیزا خلاصه بچه خوبی بودم که بقیه میزدن تو سر بچه هاشون ولی مادر من هرروز منو تحقیر میکرد

هیچوقت به چشمش نیومدم

اینقدر سر رنگ پوستم منو تحقیر میکرد که هنوز که هنوز با ۲۲ سال سن از خودم نفرت دارم وقتی میبینم یه نفر خیلی سفیده ته دلم آه میکشم چون پوست من تو بچگی سبزه بود ولی الان گندمی شدم .تحقیر های وحشتناکی داشت که هنوز بعد اینهمه سال فکر بهشون بغضمو میترکونن

مباش در پی آزار و هرچه خواهی کن  که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست         « حافظ »      دروغ میگن زمان حلش می‌کنه ... زخم کهنه بعد از دوباره باز شدن؛ عفونت بیشتری داره 🙂 مگه پیتزایی که فکر می‌کنی میتونی خوشحالم کنی ؟؟؟؟🙄🍕لطفا در تاپیک های روانشناسی ؛ آشپزی ؛ کتاب ؛ ورزش؛ و آموزنده تگ بفرمایید 😘

متن طولانی میشه وگرنه براتون می‌نوشتم این زن چطور هرشب اشک منو درمی‌آورد ؛ با حرفاش کاری کرده بود همه جا حس تنهایی داشتم چون احساس میکردم هیچکس از من خوشش نمیاد هیچکس

بچه که بودم هروقت خواستم بهش محبت کنم یا وقتی دلم گرفته بود باهاش حرف بزنم یا دردودل کنم همیشه جوابم کتک بود برای همین هرروز ازش دور شدم

داستانو کش نمیدم این ماجراها تا ۲۰ سالکی من ادامه داشت . و طی این سالها به وسیله خیلی چیزایی که اینجا نگفتم من شدم یه آدم با کلی اختلال و تروماهای متحرک بخاطر فضایی که توش رشد کردم ؛ استرسی زود رنجی بی اعتماد به نفس ساکت منزوی وسواس فکری کمالگرایی خود کم بینی  هرچیزی که فکرشو بکنید

تو این دوران من دوسال با این وضعیت پشت کنکور موندم تا رشته مورد علاقمو قبول بشم ولی بخاطر یه سری شرایط نشد

من خیلی خواستگار داشتم خیلی زیاد محال بود برم جایی خواستگار پیدا نشه ؛ ولی مامان پنهون میکرد که مثلا چشم و گوشم باز نشه ... خلاصه تو سال دوم کنکور بودم و شروع کرده بودم دوباره بخونم که این وسطا یهو یکی اومد خواستگاری منو یه جا دیده بودن از اشناهتای دور بودن و پدر آقا پسر هم با پدرم یه دوستی کوچیکی داشت

اول که به من گفتن حسابی مقاومت کردم چون داشتم درس میخوندم برای رویایی همیشگیم برای اینکه بهشون ثابت کنم منم آدمم من بی عرضه نیستم من میتونم به جایی برسم چون هیچوقت به چشم پدر مادرم نیومدم هیچوقت ... خلاصه همه تلاشمو گذاشته بودم تا قبول بشم برای همین حتی داد و بیداد کردم که حق ندارید راه بدید ولی فایده نداشت؛ زورم نمی‌کردن ها فقط میگفتن بذار بیاد ببین چطوره ولی من حتی دلم نمی‌خواست کسی بیاد

مباش در پی آزار و هرچه خواهی کن  که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست         « حافظ »      دروغ میگن زمان حلش می‌کنه ... زخم کهنه بعد از دوباره باز شدن؛ عفونت بیشتری داره 🙂 مگه پیتزایی که فکر می‌کنی میتونی خوشحالم کنی ؟؟؟؟🙄🍕لطفا در تاپیک های روانشناسی ؛ آشپزی ؛ کتاب ؛ ورزش؛ و آموزنده تگ بفرمایید 😘

چندروز کل دوستای مادرم خاله هام مادربزرگم پدربزرگم خود مادرم اصرار پشت اصرار دیگه واقعا عصبیم کرده بودن ولی بازم نتوانسته بودن راضیم کنن ... بهونشون هم این بود چون همشهریمون هستن رسم ها یکیه و پسره اخلاقش خوبه و تونسته برای پدر مادرش خونه بگیره و پسر با عرضه ای هست و فلان .گوش من بدهکار نبود


تا اینکه یه شب خوابیدم از خواب که پاشدم به شکل کاملا غیر قابل باوری رفتم سراغ مامانم گفتم بگو بیااااان تا ببینم چی میشه مامانم خوشحال شد زنگ زد به مادرش  اونم کلی ذوق کرد که قبول کردم و خلاصه قرار شد بیان

نمیدونم چیشد که صبح یهو بلند شدم چنین حرفی زدم وقتی دوهفته حرف زدن بقیه روم اثر نذاشته بود اونشب چیشد ؟ نمیدونم واقعا

خلاصه اینا اومدن من دودل بودم برای همین حتی نگاه نکردم ببینم چطوری هستن پسره چه شکلیه حتی حتی یه نظررررر . ولی دوباره آثار از سمت مادرم و مادرش که یه جلسه بیان صحبتت کنیم بعد نظرمو بگم

اینا اومدن صحبت کردیم دیدم خب تا حدودی این آقا شبیه پدرمه چون من از پدرم تنها چیزی که یادم میاد یه آدم مذهبی مهربون منطقی با احساس و... همه اون مسایلی که بالا تعریف کردم برای دوران خیلی کودکی من بوده هیچی ازشون یادم نمیاد طی این دوران پدرم عوض میشه خیلی اینو بعد ها مادرم بهم گفت و ازم حلالیت خواست گفت هر اسیبیی تو کودکی بهت زدم بخاطر شرایط زندگی بود که داشتم خودم می‌دونم چقدر اذیتت کردم و رفتار پدرم توضیح داد ولی باورم نمیشد درباره پدرم داره صحبت می‌کنه چون اون قهرمان من بود یه آدم به شدت معتقد و با اخلاق .بگذریم

مباش در پی آزار و هرچه خواهی کن  که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست         « حافظ »      دروغ میگن زمان حلش می‌کنه ... زخم کهنه بعد از دوباره باز شدن؛ عفونت بیشتری داره 🙂 مگه پیتزایی که فکر می‌کنی میتونی خوشحالم کنی ؟؟؟؟🙄🍕لطفا در تاپیک های روانشناسی ؛ آشپزی ؛ کتاب ؛ ورزش؛ و آموزنده تگ بفرمایید 😘

توروخدا اگر هستید لایک کنید دستام درد گرفته اینهمه رو نوشتم ناامیدم نکنید 

مباش در پی آزار و هرچه خواهی کن  که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست         « حافظ »      دروغ میگن زمان حلش می‌کنه ... زخم کهنه بعد از دوباره باز شدن؛ عفونت بیشتری داره 🙂 مگه پیتزایی که فکر می‌کنی میتونی خوشحالم کنی ؟؟؟؟🙄🍕لطفا در تاپیک های روانشناسی ؛ آشپزی ؛ کتاب ؛ ورزش؛ و آموزنده تگ بفرمایید 😘

دیدم شبیه پدرم هست مسولیت پذیر خانواده دوست با جنم مهربون احساسی و... خلاصه بازهم راضی نبودم آنچنان ؛ گذشت وطی این چندروزی که قرار شد روش فکر کنم دوباره با مادرم بحثم شد یه بحث وحشتناک که حتی دلم میخواست دست به خودکشی بزنم دیگه تاب و توان تو خونه موندن نداشتم و این آقا رو راه فرار دیدم پیش خودم گفتم خب درکل که خوب بود چهرشم اصلا فکر نکردم روش یعنی واقعا چشم بسته نظرم بهش مثبت بود ؛ اینو بعد ها فهمیدم با خودم گفتم آخه دختر تو مگه جز معیارت نبود پسر دوست سبزه هیکلی و چشم مشکی و ... درحالی که اون آقا چشم های خیلی روشنی داشت چیزی که من ازش نفرت داشتم

پوستش مثل شیر برنج سفید بود

و ریش و موهای خیلی روشن

دقیقه برعکس چیزی که دوست داشتم ‌

مباش در پی آزار و هرچه خواهی کن  که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست         « حافظ »      دروغ میگن زمان حلش می‌کنه ... زخم کهنه بعد از دوباره باز شدن؛ عفونت بیشتری داره 🙂 مگه پیتزایی که فکر می‌کنی میتونی خوشحالم کنی ؟؟؟؟🙄🍕لطفا در تاپیک های روانشناسی ؛ آشپزی ؛ کتاب ؛ ورزش؛ و آموزنده تگ بفرمایید 😘

من نمیدونم چرا به اون آقا جواب مثبت دادم ؛ شاید چون راه نجات از اون خونه دیده بودمش... اون خونه برام جهنم بود ؛ طوری که چندبار میخواستم خودکشی کنم ولی از خدا ترسیدم . 

خلاصه این وسط دیگه نمیتونستم درس بخونم یا خرید عقد بود بله برون بود پاگشا و این چیزا هرروز رویام داشت بیشتر جلوی چشمم خراب میشد ؛ من رو درسم خیلی حساسم ؛ چون کمال گرایی و وسواس فکری دارم وقتی نتونم خوب بخونم انگار یه آدم به درد نخورم و بی بخار که هیچی نمیشه ؛ این حس هرروز عذابم میداد

مباش در پی آزار و هرچه خواهی کن  که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست         « حافظ »      دروغ میگن زمان حلش می‌کنه ... زخم کهنه بعد از دوباره باز شدن؛ عفونت بیشتری داره 🙂 مگه پیتزایی که فکر می‌کنی میتونی خوشحالم کنی ؟؟؟؟🙄🍕لطفا در تاپیک های روانشناسی ؛ آشپزی ؛ کتاب ؛ ورزش؛ و آموزنده تگ بفرمایید 😘

خلاصه خانواده من از نظر مالی متوسط رو به بالا هستن ؛ یه ملک چند ده میلیاردی داریم یه خونه بزرگ با دو تا ماشین خوب.

خلاصه مادرم گفت بریم یه جلسه قبل عقد خونه زندگیشون ببینیم سبک رفتارشون خونشون معاشرتشون و... 

بدون من رفتن دونفری ؛ وقتی برگشتن انگار کوره آتیش بود مادرم؛ مدام خودخوری میکرد یا خودش بلند بلند صحبت میکرد

مباش در پی آزار و هرچه خواهی کن  که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست         « حافظ »      دروغ میگن زمان حلش می‌کنه ... زخم کهنه بعد از دوباره باز شدن؛ عفونت بیشتری داره 🙂 مگه پیتزایی که فکر می‌کنی میتونی خوشحالم کنی ؟؟؟؟🙄🍕لطفا در تاپیک های روانشناسی ؛ آشپزی ؛ کتاب ؛ ورزش؛ و آموزنده تگ بفرمایید 😘

هی می‌گفت اینا به چه حقی اومدن در خونه ما چی تو خودشون دیدن؟ 

انگار رفته بود خونه آقا پسر دیده بود کلا یه خونه هشتاد متری دو طبقه هست که خیلی کوچیکه ؛ با فرش های خیلی قدیمی و لنگه به لنگه ؛ بالش های رنگارنگ ؛  بشقاب و کاسه های قدیمی که یکسدت نبودن ؛ و طرز معاشرتشون که انکار پسرشون آخر شب از راه میرسه و بخاطر کوچیکی خونه مجبور میشه جلوی در ورودی بشینه نه کسی براش چای میاره نه کسی به احترامش بلند میشه نه بالش میذازن پشتش خسته نباشید بگن... خلاصه مادرم از دیدن اینا عصبی شده بود 

که من دختر خودمو که اینقدر خواستگار داره قیافه داره داره درس میخونه اخلاقش به این خوبه پاک و فلانه این چیزا بدم همچین خانواده ای؟؟؟

نمیدونم چی شده یهو مادرم فرداش دیگه سکوت کرد ! مادرش زنک زد گفت کی بیایم برای صحبت های اصلی که مادرم گفت برن پیش مشاور ازدواج تا ببینیم چی میشه؛ در تعجب بودم اون کوره آتیش چطور اینو گفت

مباش در پی آزار و هرچه خواهی کن  که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست         « حافظ »      دروغ میگن زمان حلش می‌کنه ... زخم کهنه بعد از دوباره باز شدن؛ عفونت بیشتری داره 🙂 مگه پیتزایی که فکر می‌کنی میتونی خوشحالم کنی ؟؟؟؟🙄🍕لطفا در تاپیک های روانشناسی ؛ آشپزی ؛ کتاب ؛ ورزش؛ و آموزنده تگ بفرمایید 😘

2810
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز