من دختر خونه که بودم همه چی اشتباه بود

گفتم میخوام ناخن کاری یادبگیرم دانشگاه نرم گفتن عه زشته اون موقع کل هزینه اش میشد ۴ تومن ۱۸ سالم بود و قبل کنکورم بود 
بعد که ۱۹ سالگیم برام خواستگار اومد و عقد کردم شهریه دانشگاه رو قطع کردن (زن بابام و بابام تنها خرجی هم که میکردن همون لباس و دانشگاه بود که قطع شد حتی میگفتن از شوهرت پول بگیر نوار بهداشتی بخر ما نمیدیم حتی اگه یهو مریض می‌شدم و نوار نداشتم کلی منت میذاشتن و یه نوار بهم میدادن که تا وقی شوهرم برام نوار میاره استفاده کنم ) بعدم هنوز یه ماه نگذشته بود از عقدم خونه اجاره کردن به جای ۵ نفر گفتن ۴ نفرن من یواشکی می‌رفتم خونه بابام اینا که صاحب خونه نفهمه
با کلی منت جهيزيه دادن بهم هنوز بعد سه سال و نیم منت میزارن سرم و سر سیسمونی کلی حرف بارم کردن که چرا باردار شدی یه نفر یه تبریک درست بهم نگفت حتی بابام و خواهرم
خواهرم میگه تو از ما می‌کنی می‌بری در حالی که من جز جهاز و سیسمونی چیزی ندیدم از خونه پدری ولی اون آیفون و ایرپاد داره دوربین ۵۰ میلیونی داره و رفته ۱۶ میلیون وسیله ناخن کاری گرفته پول کلاس عکاسیش ۱۲ میلیون شد ناخن کاریش هم نمیدونم ... مطمئن هم هستم با این اخلاقی که داره جهاز و سیسمونی بهتر از من میگیره ولی بازم میگه من کندم و خوردم و هنوز دارم ادامه میدم ... اگه از یه مانتو براش به جای ۳ تا ۲ تا بگیرن تقصیر منه که جهاز و سیسمونی گرفتم
از طرف دیگه خواهرم میخواست شوهرم بکشه سمت خودش شوهرم بهش پا نداد دست پیش گرفت گفت شوهرت خرابه و فلانه چشمش دنبال منه با اینکه وقتی این حرفو زد همش ۱۵ سالش بود و شوهرم به اون به چشم بچه خواهرش نگاه می‌کرد چون هم سن اونه(خواهرم قبل شوهرم هم خواستگار برام میومد یا پسری بهم پیشنهاد می‌داد میگفت اگه عرضه نداری من میخوام منو باهاش آشنا کن یا من زنش بشم یا میگفت حیف این پسرا که انقدر خرن میان سراغ تو که هیچی حالیت نیست من میتونم اینارو جمع کنم)
یک ماه و نیم پیش ما از سفر برگشتیم و آخر هفته رفتیم خونه بابام خواهرم بچه ام بغل کرد داشت از دستش می افتاد شوهرم گفت بچه رو بده مامانش آروم شد بگیر که نیفته خواهرم به شوهرم گفت خفه شو و هر چی فحش بود بهش داد بعدم گفت گم شین بیرون
گفتم خونه بابام چرا برم گفت گمشو شوهرم بچه رو ازش گرفت گفت پاشو بریم دیگه هم نمی‌آیم اینجا گفتم نه بزار زنگ بزنم بابام خواهرم گفت فکر کردی چی میشه مگه بابا هیچ کاری نمیکنه شوهر منم ۲ سال و نیم داره فحش میشنوه از خواهرم آخر کم آورد گفت بابات مرد بود ۲ سال و نیم پیش که تهمت نا حق زدی زندگی خواهرت تلخ کردی جلوت در میومد خواهرم پاشد با لگد زد وسط پای شوهرم و رفت سمتش بزنه تو صورتش شوهرم بچه بغلش بود با پا هولش داد عقب دستش به بچه نخور بعد هم من افتادم وسطشون و زدیم بیرون
تازه بعد که  اومدیم بیرون به بابام زنگ زدم بابام گفت چرا گفتی من مرد نیستم منم گفتم بابا دخترت برگشته به دامادت گفته (خیلی ببخشید) جاکش و کصکش و حرومزاده فقط چون در جواب خفه شو گفته بی ادبی ... بابا برگشته میگه گفته که گفته تو نباید می‌گفتی من مرد نیستم گفت می‌بره خواهرمو پزشکی قانونی چون صورتش و باسنش کبوده ولی ما دستمون هم بهش نخورد من حتی وقتی افتادم بینشون دیت بلند کردم بزنمش ولی شوهرم کشید عقبم منو دستم بهش نرسید اما میگه کبوده از اون روز هم یک ماه و نیمه هیچ سراغی از ما نگرفتن ...
به خدا حسرت یه بله برون آبرومند موند رو دلم حسرت یه حنابندون ... حتی شب یلدا که خانوداه شوهرم برام چیز میز آوردن کوفتم کردن و کلی ابرو ریزی راه انداختن من چیکار کنم با اینها قطع رابطه کردم ولی هنوز برام سواله چرا؟؟؟؟ مگه چه گناهی کردم من؟؟؟ چیکار کردم که خودم نمیدونم؟؟؟