رفته بودم خونه مادرشوهرم.خواهر شوهرمم اونجا بود
بهم گفت امروز سالگرد ازدواجمونه .سال قبل شوهرم فراموش کرده بود اگه امسال هم فراموش کنه یه دعوایه حسابی میکنم
خلاصه ساعت ۹ شب شد شوهرش هنوز بیخیال نشسته بود
خواهرشوهرمم هی حرص میخورد که میدونم فراموش کرده
ولی من دلداریش میدادم که هنوز تا ۱۲ شب مونده🤣
دیدم شوهرش خیلی پرته رفتم قایمکی بهش پیام دادم امشب سالگرد ازدواجتونه😓😓فراموش که نکردی
پیاممو حتما پاک کنی
اون بنده خدا هم سریع زد بیرون کیک و کادو گرفت
خواهر شوهرم ذوق مرگ شده بود
آخر مهمونی شوهرش بهم اس داد :خیلی ممنون
حالا به نظرتون کار بدی که نکردم