خیلی وقت بود تنهایی رو یاد گرفته بودم،یاد گرفته بودم نذارم کسی پا بذاره تو زندگیم و آرامشی رو که مدیون تنهاییم بودم ازم بگیره
یادته ؟!پارسال همین موقع ها بود
نمیدونم از کجا یهو پیدات شد
رفتی اومدی ،رفتی اومدی ،ده بار رفتی اومدی پیگیر شدی پاپیچ شدی
گفتم خدایا یه رابطه ای میخوام که تهش رسیدن باشه کم عذاب نکشیدم تو زندگی🙂
به نظر بچه خیلی خوبی میومدی
آروم،متین،سر به زیر،کاری،مهربون،صادق😃
منو میدیدی خودتو گم میکردی دستو پات میلرزید
نمیدونم چرا رات دادم به زندگیم ،به تنهاییم
نمیدونستم قراره تهش هر شب چشمم گریون باشه
فکر که میکنم خیلی عاشق بودی آخه ،شایدم دروغگوی خوبی بودی
ولی نه آدم نمیتونه تموم وجودش دروغ باشه
همه حرفا
کارا
محبت
گریه ها
بی قراریا
مگه میشه آدم انقد بازی کنه با دل یکی ؟چرا؟چی بهت میرسید؟
میگفتی آسمون به زمین بیاد میرسیم به هم،هر کسی مخالفت کنه میذارمش کنار .هر بار مطمئن تر میشدم
دل خوش کردم به حرفات شاید چون آدما رو نشناخته بودم هنوز ،شایدم چون خیلی ساده بودم... شایدم چون دوسِت داشتم جوری که کسیو دوس نداشتم تا اون موقع 🙃
تهش این بود واقعا؟
انقد آسون؟گم و گور شدن و پشت سرت و آواری که از من ساختی رو نگا نکردن؟
تموم اشکامو خدا دیده این مدت،تموم جون دادنمو دیده اون بالایی
این تو بودی که اومدی زندگیم تو بودی که امید دادی قول دادی و زدی زیر همه چی
میخوام تموم دردی که کشیدم و با تک تک سلولات حس کنی
من خوب میشم یه روزی🙂شاید چند ماه...شاید یک سال شاید چند سال بعد...حتی یادم میره تویی وجود داشتی ولی مطئنم خدایی که حالمو دید،خدایی که اشکامو دید هیچوقت یادش نمیره هیچیو😊