برای تویی که عزیز قلبمی و ازم خیلی دوری ، برای تویی که هرچقدر هم دور باشی هیچوقت برای من کمرنگ نمیشی ، می نویسم از اشتیاقم برای متولد شدن نگاهِ زیبایت... امروز چشمانت را گشوده و جنگل سبزشان را به این دنیا هدیه داده ای. جنگلی پر از صلح و آرامش که مامن رویاهایم است. بوسیدنِ آن چشم های بوسیدنی ، شاید بزرگترین حسرتِ امروزم باشد. امروزی که جنگل نگاهت متولد شده ، از آنِ من شده و من بی پروا در پی بوسه ای ممنوعه از آن پلک های روی هم افتاده ام. امروز آهوی نگاهم شاید کمی بیشتر از من دلتنگت باشد. نمیدانم ، شاید کمی بیشتر از من حسرتِ غرق شدن در آن نگاه را در خود داشته باشد. آهویی که آخرین بار خودش بدرقه ات کرده و تصویر دور و دور تر شدن جنگلِ نگاهت را همچنان در ذهن سپرده ست.
معشوق چشم جنگلی ام ، امروز را ، فقط همین امروز را کمی بیشتر از کمی دوست دارم. امروزی که از آنِ تو و متولد شدن نگاهِ آرامش بخش توست.
مانند سالهای پیش قبل از فوت کردن شمع های تولدت ، آن هنگام که چشمانت را بسته و میخواهی آرزو کنی ، تصویر آهوی نگاهم را پشت پلک هایت بیاور و آرزوهای زیبایت را بگو و شمع را فوت کن. من در تمام آن لحظه ها کنارت هستم.
زیباترین اتفاق زندگیم ، دلیل زنده بودنم تولدت مبارک.
به وقت ۵ آذر ۱۴۰۳
و به یاد شمع های تولد دوست داشتنی ات که هرسال آرزویت را کمی برآورده کرده و مارا به هم نزدیک و نزدیک تر میکند...
دوستدارِ تو تا به ابد ♡